درس صد و نود ششم تا دویستم:
امر قرآن و پيامبر صلى الله عليه وآله به كتابت و تربيت كاتبان
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين؛
و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيام يوم الدِّين؛
و لاحولَ و لا قُوَّة إلاّ بالله العَليِّ العظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِهِ الكَريم:
مَا كَانَ لِبَشَرٍ أنْ يُؤْتِيَهُ اللَهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي مِنْ دُون اللهِ وَل'كِنْ كُونُوا رَبّانِيّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ.[1]
«در توان و قدرت هيچ فرد انسان چنين حقّي نيست كه پس از آنكه خداوند به وي كتاب آسماني و حكم و نبوّت را داده باشد، به مردم بگويد: شما بندگان من باشيد نه بندگان خدا! وليكن براي وي اين حقّ هست كه به مردم بگويد: شما رجال الهي مربّي بشر بوده باشيد، به سبب آنكه روش و منهاج شما بر آن بوده است كه كتاب الهي را تعليم مينمودهايد و در خواندن و درس دادن آن مزاولت و ممارست داشتهايد!»
بازگشت به فهرست
اهميت تدريس وكتابت
درس دادن عبارت است از تعليم به كيفيّت مخصوصي كه غالباً با خواندن از روي كتاب توأم باشد و آن أخصّ از مطلق تعليم است چنانكه حضرت استاذنا الاكْرم افاده فرمودهاند: وَ الدِّراسَةُ أخَصُّ مِنَ التَّعْليمِ فَإنَّهُ يُسْتَعْمَلُ غالِباً فيما يُتَعَلَّمُ عَنِ الْكِتابِ بِقِراءَتِهِ.[2]
اصل كتاب، نوشتهاي است كه با كتابت صورت ميگيرد، و تدريس كتاب هم غالباً با نوشتن و تعليم آن به صورت كتابت است. بنابراين كتابت نقش مهمّ و مؤثّري در تدريس و تعليم دارد.
در اين آية مباركه خداوند ميفرمايد: وظيفة انبياي الهي كه به ايشان كتاب الهي و حكم ونبوّت داده شده است آن است كه مردم را به خواندن و تعليم و تدريس كتاب و احكام از راه تربيت استادان و مربّياني الهي كه پيوسته با كتابشان ممارست دارند و در خواندن و تدريس و تعليم آن مزاولت مينمايند آشنا كنند.
علماي ربّاني كه در تحت تعليم و تربيت پيامبران عِظام ميباشند به وسيلة خواندن و نوشتن و كتابت كتابهاي آسماني و پيوسته دخالت نمودن در تعليم و تدريس آنها، مردم را به شاهراه سعادت رهبري مينمايند. بنابراين يگانه راه و طريق هدايت مردم از راه انبياء و پيغمبران، علمائي ميباشند كه در وسط قرار گرفته و كارشان در اثر كتابت و دراست آيات الهيّه، فهماندن حقايق دين به اذهان عامّة مردم است و اين مأموريّت، تنها به واسطة تدريس و تعليم كتاب كه لازمهاش كتابت و نوشتن است تحقّق مييابد.
در قرآن مجيد نام كتاب و كُتُب و مشتقّات از مادّة كتابت بسيار برده شده است و كأ نَّه علاوه بر تدريس و تدرّس علوم، خصوص عنوان كتابت در ايصال و افهام آن دراسات و تعليمات موثّر است.
در بعضي أحكام، كتابت را از لوازم شمرده و امر بدان كرده است. در آية 282 و آية بعد از آن از سورة بقره ميبينيم كه در ده جا لفظ و عنوان كتابت عنوان شده است:
يَا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا إذا تَدَايَنْتُمْ بَديْنٍ إلَي أجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ (1) وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ (2) وَ لاَيَأْبَ كَاتِبٌ أنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللهُ فَلْيَكْتُبْ (3) وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ (4) وَلْيَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ (5) وَ لاَيَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً (6) فإنْ كَانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً (7) أوْ ضَعيفاً (8) أوْلاَيَسْتَطِيعُ أنْ يُمِلَّ هُوَ (9) فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ (10) وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ (11) مِنْ رِجَالِكُمْ (12) فَإنْ لَمْيَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ (13) مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ (14) أن تَضِلَّ إحْدي'هُمَا فَتُذَكِّرَ إحْدي'هُمَا الاُخْري' وَ لاَيَأبَ الشُّهَدَاءُ إذَا مَا دُعُوا (15) وَ لاَتَسْئَمُوا أنْتَكْتُبُوهُ صَغِيراً (16) أوْ كَبيراً (17) إلَي أجَلِهِ ذَلِكُمْ أقْسَطُ عِنْدَاللهِ وَ أقْوَمُ للِشَّهَادَةِ وَ أدْني' ألاَّ تَرْتَابُوا إلاَّ أنْتَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ ألاَّ تَكْتُبُوهَا (18) وَ أشْهِدُوا إذا تَبَايَعْتُمْ (19) وَ لاَيُضَارَّ كَاتِبٌ (20) وَ لاَ شَهِيدٌ (21) وَ إنْ تَفْعَلُوا فَإنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ (22) وَا تَّقُوا اللهَ (23) وَ يُعَلِّمُكُمُ اللهُ وَاللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ.
وَ إنْ كُنْتُمْ عَلَي سَفَرٍ وَلَمْتَجِدُوا كَاتِباً فَرِهَانٌ (24) مَقْبُوضَةٌ (25) فَإنْ أمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُو َ دِّ الَّذِي اؤ ْ تُمِنَ أمانَتَهُ (26) وَلْيَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ (27) وَ لاَتَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ (28) وَ مَنْ يَكْتُمْهَا فَإنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (29) وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَليمٌ.
بازگشت به فهرست
تفسيرآيه دين وتجارت ازسوره بقره
«اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر در ميانتان معاملة استقراضي و يا مبادلة مدّتداري تا رأس زمان معهود و مشخّصي واقع شود، بر شما لازم است زمان أجل و سررسيد آن را بنويسيد (1)، و بايد در ميان شما كسي باشد كه آن سَنَد را به راستي و درستي تنظيم كند و بنويسد (2)، و نبايد نويسنده در برابر اين موهبت كه خداوند به او تعليم را عنايت كرده است از نوشتن دريغ نمايد، پس بر وي واجب است كه بنويسد (3)، و بر شخص مديون واجب است مقدار دين را بر كاتب إملاء و القاء كند و كاتب از جانب وي بر عهدة وي بنويسد (4)، و مرد إملاء كنندة مديون، و يا مرد كاتب و منظّم نمايندة سند، بايد تقواي خداوند را ملحوظ داشته (5) و از دَيْن مقرّر و معهود، چيزي كمتر ننويسند، و از مقدارش نكاهند (6)، و مديون (كه بر عهدة اوست كه در رأس مدّت معيّن طلب را پرداخت نمايد) اگر سفيه (كم عقل و تبذير كننده) بود (7)، و يا ضعيف (صغير نابالغ و يا پير فرتوت و خرفت) بود (8)، و يا قدرت بر إملاء را (به واسطة لال بودن و يا جهالت به لغت) نداشت (9)، در اين صورت لازم است كه وليّ و صاحب اختيار امور او از روي راستي و درستي (10) بجاي وي إملاء كند، و بايد دو نفر گواه (11) را از ميان مردان مسلمانتان (12) بر اين قضيّه گواه گيريد! و اگر دو نفر مرد نبودند بايد يك نفر مرد و دو نفر زن (13)، از گواهاني كه شما آنان را ميپسنديد و به صداقتشان صِحَّه مينهيد (14)، بر اين امر گواه باشند؛ (و دو نفر زن بجاي يك نفر مرد) بدين علّت است كه اگر يكي از آن زنان داستان تحمّل شهادت را فراموش نمود آن زن ديگر وي را در موقع اداء شهادت به ياد آورد. و نبايستي گواهاني كه تحمّل شهادت را نمودهاند در وقتي كه ايشان را براي اداي شهادت ميطلبند إبا و امتناع نمايند (15)، و نبايد از نوشتن و تنظيم سَنَد و سر رسيد، ملول و خسته شويد؛ خواه آن معامله و دَيْن، كوچك باشد (16) يا بزرگ (17)، زيرا كه (اين تنظيم سَنَد و نوشتار سه فائدة مهمّ دارد:) در نزد خداوند معاملهاي راستينتر و استوارتر است و براي اداء شهادت، قويمتر و محكمتر، و به عدم پيدايش شكّ و شبهه در مقدار دَين و در زمان لزوم پرداخت، نزديكتر. مگر آنكه معاملة نقدي دست به دست در ميان شما صورت گيرد كه در اين فرض اگر نوشتهاي در ميان نباشد اشكال نخواهد داشت (18)، و هنگامي كه معاملهاي را انجام ميدهيد بايستي بر آن گواه بگيريد (19)، و نبايستي كاتب (20) و شاهد (21) ضرري را (به واسطة ترك اجابت و تحريف و تغيير در كتابت و شهادت) بهم رسانند، و يا آنكه نبايستي به كاتب و شاهد ضرري (به واسطة تعجيل بدين امر از فوت امر مهمّشان و تكليف بيشتر از آنچه بر ايشان معيّن شده است) برسد. و اين ضرر كاتب و شاهد غلط و انحرافي است كه از ناحية شما تحقّق پذيرفته است و از جانب شما سر زده است (22) . در تمام اين مسائل بايد تقواي خدا را پيش گرفته در مصونيّت وي درآئيد (23) و خداوند به شما تعليم مينمايد، و خداوند به هر چيزي داناست.
و اگر در سفر بوديد و كاتبي را براي نوشتن نيافتيد، بايد گرو نقدي (24) كه آن را قبض مينمائيد (25) به دست شما برسد! و اگر بعضي از داينين و طلبكاران، بعضي از مديونين و بدهكاران را امين دانند (در اين فرض به رَهْن و گرو نيازي نيست و) بايد شخص مديونِ أمين كه به واسطة ايتمان به او از گرو و رِهان صرف نظر شده است، دَين را كه در اين حال به صورت امانتي در نزد وي ميباشد، در موقع معيّن به داين و بستانكار پرداخت نموده، حقّ وي را تأديه نمايد (26) و از خداوند بپرهيزد (و در اداء آن در موقع مقرّر و در مقدار آن خيانتي به عمل نياورد) (27)، و حرام است كه شما مسلمانان شهادت را كتمان نمائيد (و در موقع اداي آن پنهان داريد و از اظهار و بازگوكردنش خودداري كنيد) (28)، چرا كه هر كس شهادت را پنهان دارد و از ابرازش در موقع حاجت إبا و امتناع ورزد، دل او گنهكار است (29)؛ و خداوند به آنچه شما بجا ميآوريد داناست!»
تفسير اجمالي اين آيات مباركات را همان طور كه ملاحظه ميشود منتخبي از «تفسير قاضي بيضاوي» آورديم. [3]
بازگشت به فهرست
استشهاد به آيات قرآن كريم بروجوب كتابت
آية اوّل طويلترين آيه در قرآن كريم است، و از مصاحف طبع جديد كه بدون غلط و داراي مزايائي است يك صفحة تمام را شامل شده است.
در آية نخستين بيست و سه حكم از احكام مسائل تجارت و نحوة استقراض و معاملات سررسيددار و احكام شهادت و شرائط شاهد و لزوم معاملة رهني در وقت عدم امكان تنظيم سَنَد و كتابت، به طور كلّي همانطور كه حقير در اينجا به شمارش آوردهام بيان ميكند؛ و در آية دوّمين شش حكم از احكام آن مسائل را بيان ميفرمايد كه مجموعاً بيست و نه حكم ميگردند.
در اين آيات از كتابت وكيفيّت تنظيم سَنَد و نوشته و لزوم و اهميّت آن در معاملات ياد نموده است و براي استحكام و متانت و درستي معاملات و مبادلاتي كه در آن وعده و ميعاد است بسيار ضروري و لازم به شمار ميآيد.
ميتوان از اين آيات لزوم تشكيل ادارة اسناد كلّ و ثبت اسناد و املاك جزئيه را استفاده كرد؛ و به طور كلّي امروزه كه در دنيا اصول معاملاتشان متّكي به اسناد و تنظيم و نوشته و امضاء و توشيح از مقامات عاليه و رسميّه است، از اين دو آيه اخذ شده است؛ و با ضميمة بعضي از آيات ديگر جميع سياسات مُدُنْ و قوانين اجتماعي را ميتوان به صورت مُدَوَّن و مشروح و گسترده ابراز نمود؛ و زحمت اين امر بر دوش فقهاي عظام شيعه بوده و ايشان الحقّ خوب از عهده برآمدهاند، شَكَرَ اللهُ مَساعِيَهم الجَميلة وَ مَبانِيهَم المُنيفَة.
فعلاً سخن ما از اين موضوع خارج است، و فقط اين دو آيه را به عنوان استشهاد در اينجا ذكر نموديم تا اهمّيّت نوشتن و كتابت كه موضوع بحث ما از نظر اسلام است واضح گردد و عنايت قرآن كريم و پيامبر عظيم و امرشان به نوشتن و لزوم كتابت در موارد عديده مشخّص گردد، تا جائي كه يك پايه از مسائل دينيّه را ميتوان مبتني و متّكي بر كتابت دانست كه اگر آن نبود بسياري از مسائل زمين ميماند.
خطيب بغدادي: مورّخ أبوبكر أحمد بن عليّ بن ثابت گويد: در وصف نمودن رسول الله صلّي الله عليه ] و آله و سلّم [ كتابْ را به اينكه قيد علم است، دليل است بر اباحة نگاشتن علوم را در كتابها براي كسي كه بر قوّة حافظة خويشتن نگران است از آنكه در آن غلطي وارد شود، و ناتواني و عجز از إتقان و ضبط علوم برايش پيدا شود. و خداوند سبحانه بندگان خود را به مثل اين مسأله در مسألة دَيْن تأديب فرموده و گفته است:
وَ لاَ تَسْأَمُوا أن تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أوْ كَبِيراً إلَي أجَلِهِ ذَلِكُمْ أقْسَطُ عِنْدَاللهِ وَ أقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَ أدْني' ألاَّ تَرْتَابُوا. [4]
«و از نوشتن سند و سر رسيد ديون خود در معاملات خسته و ملول نگرديد، خواه آن دَيْن كوچك باشد خواه بزرگ! اين كار نزد خداوند به حقّ و درستي بيشتر ميگرايد و براي گواهي و شهادت استوارتر، و براي عدم حصول شكّ و ترديد، به واقع نزديكتر ميباشد.»
و جائي كه ميبينيم: خداوند در امر دَيْن و ذِمّه و عهدهداري براي حفظ آن، و براي محافظت و احتياط در آن، و براي ترس از دخول شكّ و شبهه در مقدار و در اجلِ آن ما را امر به نوشتن و كتابت فرموده است، علومي كه حفظ آنها به مراتب از حفظ دُيون سختتر است، سزاوارتراست كه كتابتش به جهت خوف از دخول ريب و شكّ و شبهه در آنها، جائز باشد. بلكه كتابت علم در اين زمان با طولانيتر شدن سَنَدها، و اختلاف اسباب روايت، در مقام احتجاج از حفظ قويّتر است.
مگر نميبيني خداي عزّوجلّ نوشتن شهادت را در اموري كه راجع به حقوق مردم و مبادِلات و ردّ و بدلهائي است كه ميان آنها تحقّق ميپذيرد، كمك براي اثبات آن در موقع إنكار، و موجب يادآوري در وقت فراموشي قرار داده است؟! و عدم آن را نزد مغلطه كاران و تمويه كنندگان در آن، قويّترين أدلّه و حجّتها بر بطلان مدّعاهايشان، قرار داده است؟!
از اين قبيل است چون مشركين از روي بهتان ادّعا نمودند كه خداوند سبحانه براي خود از ميان فرشتگان دختراني را برگزيده است، خداوند پيامبر ما صلی الله علیه و آله را امر نمود تا بديشان بگويد: فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إن كُنْتُم صَادِقينَ [5] «اگر شما در اين ادّعا راستگو ميباشيد، كتاب خود را كه در آن اين مطلب هست بياوريد!»
و چون يهود گفتند: مَا أنْزَلَ اللهُ عَلَي بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ [6] «خداوند اصولاً بر هيچ فردي از افراد انسان، هيچگونهچيزي را نازل ننموده است» و قبل از اين انكار، خودشان به جهت ايماني كه به كتاب تورات داشتهاند قائل بودهاند كه خداوند نزول كتاب نموده است، و اين حقيقت به طور استفاضه و گسترده از ايشان بروز نموده است، خداوند تعالي به پيغمبر ما صلی الله علیه و آله ميگويد: بگو به آنان:
مَنْ أنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسي' نُوراً وَ هُدًي لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً «چه كسي نازل نموده است كتابي را كه موسي آورد و آن كتاب نور و هدايت براي مردم بود، و شما آن را بر روي كاغذها ظاهر كرديد و نشان داديد، و بسياري از آن را پنهان داشتيد؟!»
يهود در برابر اين سوال، برهاني نياوردند؛ در اين حال خداوند از عجز و ناتوانيشان بدين گونه پرده برداشت: قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ «بگو اي پيغمبر: خداست كه كتاب را نازل نمود؛ سپس بگذار ايشان را تا در غوطهوري در جهل و سفاهتشان بازي كنند!»
و خداوند تعالي در مقام ردّ آنان كه بتها را خدايان خود قرار داده و از عبادت خدا دست شستند ميگويد: أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الارْضِ أمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَواتِ ائْتُونيِ بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذا أوْ أَثَاَرةٍ مِنْ عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ [7] «به من نشان بدهيد كه اين بتها از موجودات روي زمين چه چيز را آفريدهاند؟! يا آنكه در تدبير امور آسمانها (كه موثّر در نزول امور اين عالم طبيعتند) چه شركتي دارند؟! شما كتابي را كه در آن اين گونه مطالب باشد و قبل از اين (قرآن كه بر اساس توحيد است) نازل شده باشد، و يا از باقيمانده و آثار علوم پيشينيان كه اينك بجاي مانده است، بياوريد اگر از راستگويانيد؟!»
و همچنين كسي كه ادّعاي علمي و يا حقّي را دربارة املاك مردم ميكند، اگر طرف مقابل اقرار به ملكيّت او نكند، راه اثبات آن است كه اقامة برهان نمايد، يا به گواهي دو نفر مرد عادل و يا به ارائة سند و نوشته و كتابي كه در آن تدليس به عمل نيامده و دست برده نباشد؛ وگرنه راهي براي تصديق وي نيست.
و در هنگام تنازع، كتاب شاهدي است براي فصل خصومت و رفع نزاع همچنانكه حسن بن أبيبكر به ما خبر داد از أبوسهل أحمد بن محمّد بن عبدالله بن زياد قطّان، از اسمعيل بن اسحق، از عبدالله بن مَسْلَمَه، از سليمان بن بلال، از عُتْبَة بن مُسلم، از نافع بن جُبَير كه: مَرْوان بن حَكَم در ميان مردم خطبه خواند و از شهر مكّه و اهل آن و احترام آن ياد كرد. رافع بن خَديج فرياد برداشت و گفت: چرا من ميشنوم كه تو از مكّه و اهلش و احترامش ياد نمودي و امّا از مدينه و اهلش و احترامش يادي نكردي؟! وَقَدْ حَرَّمَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله مَابَيْنَ لاَبَتَيْهَا[8] «در صورتي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله ميانِ دو زمينِ بيابانِ سنگزارِ خشن و سياه را كه در طرفين آن قرار گرفتهاند، حَرَم قرار داده است؟» وَ ذَلِكَ عِنْدَنَا فِي أدِيمٍ خَوْلاَنِيٍّ إنْ شِئتَ أقْرَأتُكَهُ! « ونوشته و سند آن در پوست دبّاغي شدة مال خَوْلان درنزد ما موجود است و اگر بخواهي آن را براي تو بخوانم!» نافع گفت: مروان ساكت شد، و پس از آن گفت: من بعضي از آن را شنيدهام.
و اگر در اين باب نبود مگر علم يقيني ما به آنچه كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مينوشت از پيمانها و عهودي كه بر جمع آوري كنندگان صدقات مقرّر مينمود ونوشتة آن حضرت به عَمْرو بن حَزْم چون وي را به سوي يمن گسيل داشت، براي اثبات مطلب ما كافي بود؛ چرا كه اُسْوَه اوست و اقتدا به اوست. [9]
بازگشت به فهرست
كتابت درزمان رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم
مُحَمَّد عَجَّاج خَطيب گويد: در كنار مساجدي كه در آنجا تعليم كتابت در زمان رسول الله ميشد كتاتيبي[10] (مواضع تعليم و تدريسي) بود كه در آنها كودكان كتابت و قرائت را با قرآن كريم ميآموختند. و فراموش نشود كه اثر غزوة بَدْر در تعليم أطفال مدينه بسيار به موقع بود در وقتي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به اسيران بَدْر اجازه دادند تا هر يك از ايشان در برابر حقّ آزادي خود هر كدام از آنها كه نويسنده است ده نفر از پسر بچّههاي مدينه را كتابت و قرائت تعليم دهد.[11] و تعليم كتابت و قرائت انحصار به ذكور نداشت بلكه دختران نيز در خانههايشان تعلّم كتابت مينمودند. ابوبكر بن سُلَيمان بن أبيحَثْمَة از شِفاء دختر عبدالله روايت كرده است كه: دَخَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه ] وءاله [ و سلّم وَأنَا عِنْدَ حَفْصَةَ فَقَالَ لِي: ألاَ تُعَلِّمِينَ هَذِهِ رُقْيَةَ النَّمْلَةِ كَمَا عَلَّمْتِيهَا الْكِتَابَةَ؟![12] «رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من وارد شد و من نزد حفصه بودم، به من فرمود: آيابه اين زن نوشتة دعاي آويختني را كه براي دُمَلْهاي پهلو مفيد است ياد نميدهي، همانطور كه كتابت را به او ياد دادهاي؟!»
و أيضاً محمّد عَجَّاج خطيب در باب حَثّ و تحريض و تأكيد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم گويد: آن حضرت در تحريض و ترغيب أصحاب خود، به طلب علم شرعي از ناحيه قرآن و سنَّت طاهره اكتفا ننمود بلكه ايشان را به فرا گرفتن هر علمي كه براي مسلمين مفيد است دعوت كرد به طوري كه چون آن حضرت در وقت ورود به مدينه از زيد بن ثابت كه صغير السِّن بود، ده سوره و اندي از قرآن شنيد به شگفت آمد وبه وي امر نمود تا لغت يهود را فرا گيرد و گفت:
يَا زَيْدُ تَعَلَّمْ لِي كِتَابَ يَهوُدَ؛ فَإنِّي وَ اللهِ مَا آمَنُ يَهُودَ عَلَي كِتَابِي. و في روايةٍ: إنِّي أكْتُبُ إلَي قَوْمٍ فَأخَافُ أنْ يَزيدُوا عَلَيَّ أو يَنْقُصُوا؛ فَتَعَلَّمِ السُّرْيَانِيَّةَ. قَالَ زَيْدٌ: فَتَعَلَّمْتُهَا فيِ سَبْعةَ عَشَرَ يَوْماً. [13]
«اي زيد! براي من طريق نوشتن يهود را ياد بگير؛ سوگند به خدا من از يهود بر دستبرد بر كتابم ايمن نميباشم.- و در روايت دگري است: من نامه به سوي قومي مينويسم، پس ميترسم ايشان از قول من دروغ بسته در نامه زياد كنند، يا از آن كم نمايند؛ تو لغت سرياني را فراگير! زيد ميگويد: من لغت سرياني را در مدّت هفده روز فراگرفتم.»
بازگشت به فهرست
روايت رسول خدادرامربه كتابت
خطيب بغدادي نُه روايت از رسول الله صلی الله علیه و آله دربارة كسي كه از سوء قوّة حافظهاش نزد آنحضرت شكايت نموده و آنحضرت او را به كتابت براي كمك حفظ محفوظاتش امر نمودهاند، آورده است:
اوّل- با سند خود از أبوهريره كه گفت: مردي بود كه در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله براي استماع احاديثش ميآمد و حفظ نميشد و از من ميپرسيد و من براي وي ميگفتم. وي از كمي حفظ خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شكوه كرد؛ حضرت به او امر فرمود: اِسْتَعِنْ عَلَي حِفْظِكَ بِيَمِينِكَ - يعني الكتابَ «از دستت براي حفظت كمك بخواه- يعني: بنويس!»
دوم- با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردي از سوء حافظهاش نزد رسول خدا شكايت نمود، حضرت فرمود: اِسْتَعِنْ عَلَي حِفْظِكَ بِيَمِينِك -يعني: اكْتُبْ: «از دستت براي حفظت ياري جوي- يعني: بنويس!»
سوم- با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردي به رسول الله صلی الله علیه و آله گفت: من چيزي در خاطرم نميماند. حضرت فرمود: اِسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ عَلَي حِفْظِكَ. - يعني: الْكِتَابَ . «ياري بجوي از دستت براي حافظهات.- يعني: با نوشتن.»
چهارم- با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردي به رسول خدا صلی الله علیه و آله از كمي و قلّت قوّة حافظهاش شكوه كرد؛ حضرت فرمود: عَلَيْكَ -يعني: الْكِتَابَ . «بر تو باد- يعني: بر نوشتن.»
پنجم-با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردي از انصار گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! إنِّي أسْمَعُ مِنْكَ أحَادِيثَ وَ أخَافُ أنْ تَفَلَّتَ مِنِّي. قَالَ: اسْتَعِنْ بِيَمينِكَ! «اي رسول خدا! من از تو احاديثي و مطالبي را ميشنوم و نگرانم از آنكه از ذهنم بجهد و فرار كند؛ فرمود: از دستت استعانت بجوي!»
ششم- با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: مردي آمد و گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! إنِّي أسْمَعُ مِنْك حَدِيثاً كَثِيراً فَاُحِبُّ أنْ أحْفَظَهُ فَلاَ أنْسَاهُ. فَقَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله: اِسْتَعِنْ بَيَمِينِكَ! «اي پيغمبر خدا! من از تو مطالب و گفتار بسياري را ميشنوم و دوست دارم به خاطر داشته باشم و فراموش ننمايم. حضرت فرمود: از دستت نصرت بطلب!»
هفتم- با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: إنَّ رَجُلاً مِنَ الانْصَارِ كَانَ يَسْمَعُ مِنَ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله أشْيَاءَ تُعْجِبُهُ كَانَ لاَيَقْدِرُ عَلَي حِفْظِهِ؛ فَقَالَ النّبِيُّ صلی الله علیه و آله: اِسْتَعِنْ بِيَمينِكَ! «مردي از طائفة انصار بود كه از پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله مطالب شگفت انگيزي ميشنيد و قدرت بر حفظش نداشت. رسول خدا به وي فرمود: از دستت كمك طلب!»
هشتم- با سند خود أيضاً از أبوهريره كه گفت: إنَّ رَجُلاً شَكَا إلَي النَّبيِّ صلی الله علیه و آله سُوءَ الْحِفْظِ، فَقَالَ: اِسْتَعِنْ عَلَي حِفْظِكَ بِيَمينِكَ: «مردي از سوء حافظهاش به رسول خدا صلی الله علیه و آله شكايت برد. حضرت فرمود: براي حفظت از دستت استعانت طلب!»
نهم- با سند خود أيضاً از أنَسَ بن مالك كه گفت: شَكَا رَجُلٌ إلَي النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله سُوءَ الْحِفْظِ، فَقَالَ: اِسْتَعِنْ بِيَمينِكَ! [14] «مردي از سوء حفظش به رسول خدا شكوه آورد، رسول خدا به وي فرمود: از دستت ياري خواه!»
و همچنين خطيب بغدادي با إسناد متّصل خود شش روايت از رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت كرده است كه آنحضرت فرموده است: علم را به واسطة نوشتن مهار كنيد!
اوَّل- از عبدالله بن عَمْرو بن العاص كه گفت: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! اُقَيِّدُ الْعِلْمَ ؟!
قَالَ: نَعَمْ! «عرض كردم: اي رسول خدا! من علم را مهار كنم؟ فرمود: آري.»
دوّم- از عبدالله بن عَمْرو كه گفت: «يَا رَسُولَ اللهِ اُقَيِّدُ الْعِلْمَ؟! قَالَ: نَعَمْ!
قُلْتُ: وَ مَا تَقْييدُهُ؟! قَالَ: الْكِتَابُ. «اي رسول خدا! من بر علم بَنْد بگذارم؟! فرمود: آري. گفتم: بند نهادن بر آن چگونه است؟! فرمود: نوشتن آن.»
سوّم- از عبدالله بن عَمْرو كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: قَيِّدُوا الْعِلْمَ! قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! وَ مَا تَقِْييدُهُ؟! قَالَ: الْكِتَابُ! «دانش را غلّ و بند كنيد! عرض نمودم: اي رسول خدا! غلّ و بند كردنش چيست؟! فرمود: نوشتن آن.»
چهارم- از عَمْرو بن شُعَيْب از پدرش از جدّش كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض كرد: اُقَيِّدُ الْعِلْمَ؟! قَالَ: نَعَمْ- يَعني: كِتَابَهُ! «آيا من علم را مهار بزنم؟! فرمود: آري- يعني بنويسيد آن را!»
پنجم- از عَمْرو بن شُعَيب از پدرش از جدش كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ! «علم را به وسيلة نوشتن در بند آوريد!»
ششم- از أنس كه بعضي وي را ابنمالك (أنس بن مالك) يادداشت نمودهاند كه گفت: قَالَ رَسُولُ الله ِ صلَّي اللهُ عَليهِ ] وءاله [ وسلَّم: قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابِ! [15] «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علم را به واسطة نوشتن مهار كنيد!»
و خطيب با سه سند متّصل خود روايت ميكند از رافِع بن خَديج و در بعضي بدين عبارت است: قَالَ: قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! إنَّا نَسْمَعُ مِنْكَ أشْياءَ أفَنَكْتُبُهَا؟! قَالَ: اكْتُبُوا وَ لاَحَرَجَ! [16] «گفت: ما گفتيم: اي پيغمبر خدا! ما از تو چيزهائي را ميشنويم؛ آيا اجازه داريم آنها را بنويسيم؟! فرمود: بنويسيد: و باكي نيست!»
و در بعضي بدين عبارت است كه: مَرَّ عَلَيْنَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و نَحْنُ نَتَحَدَّثُ، فَقَالَ: مَا تَحَدَّثُونَ؟! قَلْنَا: نَتَحَدَّثُ عَنْكَ يَا رَسُولَ اللهِ! قَالَ: تَحَدَّثُوا وَلْيَتَبَوَّأْ مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مَقْعَداً مِنْ جَهَنَّمَ! «رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما عبور كرد و ما مشغول گفتگو بوديم. در اين حال گفت: از چه سخن ميگوييد؟! گفتيم: از تو حديث ميكنيم اي رسول خدا! فرمود: حديث گوييد! و كسي كه به من دروغ ببندد بايد جاي خود را در جهنّم تهيّه ببيند!»
رافع ميگويد: رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنبال حاجت خود رفت، و اين گروه سرهايشان را به زير انداختند و دست از حديث و گفتار بازداشتند، و آنچه كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدند موجب حزن و اندوهشان گشت.
فَقَالَ: مَا شَأنُكُمْ؟! ألاَتَحَدَّثونَ؟! قَالُوا: الَّذِي سَمِعْنَا مِنْكَ يَا رَسُولَ اللهِ! «پس رسول خدا گفت: در چه حالتيد؟! چرا حديث نميكنيد؟! گفتند: آنچه از تو شنيديم زبانهاي ما را فرو بسته است!»
قَالَ: إنِّي لَمْاُرِدْ ذَلِكَ؛ إنَّما أرَدْتُ مَنْ تَعَمَّدَ ذَلِكَ. قَالَ: فَتَحَدَّثْنَا. «حضرت فرمود: من اين را اراده نكردم! مقصودم اين بود كه كسي از روي تعمّد بر من دروغ ببندد. رافع ميگويد: چون اين پاسخ را شنيديم دوباره به حديث گفتن ادامه داديم.»
قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ إنَّا نَسْمَعُ مِنْكَ أشْيَاءَ فَنَكْتُبُهَا؟! قَالَ: اكْتُبُوا وَ لاَ حَرَجَ! «رافع گفت: من گفتم: اي پيغمبر خدا! ما از تو چيزهائي را ميشنويم آيا آنها را بنويسيم؟ فرمود: بنويسيد، و باكي نيست.»
و أيضاً خطيب با بيستوپنج سند متّصل خود از عبدالله بن عمرو بن عاص (كه اكثر آنها از عَمْرو بن شُعَيْب، از پدرش شعيب، از جدّش: عبدالله بن عَمْرو بن عَاص ميباشد) روايت مينمايد كه ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسيديم كه: ما از شما مطالبي را ميشنويم؛ آيا ميتوانيم آنها را بنويسيم؟! فرمود: آري!
اين روايات گرچه بسيار است امّا مُفاد و مضمون آنها متقارب است و همگي در اذن كتابت أحاديث آن حضرت اشتراك دارند. بعضي بدين عبارت است:
يَا رَسُولَ اللهِ! إنِّي أسْمَعُ مِنْكَ أشْيَاءَ أخَافُ أنْ أنْسَاهَا؛ فَتَأْذَنُ لِي أنْ أكْتُبَهَا؟! قَالَ: نَعَم! «اي رسول خدا! من از تو چيزهائي را ميشنوم و ميترسم آنها را فراموش نمايم؛ آيا به من اذن ميدهي آنها را بنويسم؟ فرمود: بلي.»
و در بسياري از آنها مُفاد و مضمون اين عبارت است: يَا رَسُولَ اللهِ! أكْتُبُ مَا أسْمَعُ مِنْكَ؟ قَالَ: نَعَمْ! قُلْتُ: فِي الرِّضَا و الْغَضَبِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: إنِّي لاَ أقُولُ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا إلاَّ الْحَقَّ- إنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِي أنْ أقُولَ إلاَّ حَقَّاً- «اي پيامبر الهي! من آنچه را كه از تو ميشنوم بنويسم؟ فرمود: آري! عرض كردم: چه در حال رضا و خوشنودي آن گفتار از شما سر زده باشد و چه در حال سَخَط و غَضَب؟ فرمود: بلي! آنگاه فرمود: گفتار من چه در حال رضا و چه در حال غضب نيست مگر عين گفتار حقّ؛ البتّه از مثل مني سزاوار نيست كه گفتاري غير از حقّ صادر شود.»
و در بعضي بدين عبارت است: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: مَنْ قَالَ عَلَيَّ مَا لَمْأقُلْ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار. [17] قَالَ: فَمَكَثْنَا قَرِيباً مِنْ شَهْرٍ لاَ نُحَدِّثُ بِشَيْءٍ. فَقَالَ ذَاتَ يَوْمٍ وَ نَحْنُ عِنْدَهُ جُلُوسٌ، كَأَنَّ عَلَي رُوُوسِنَا الطَّيْرَ، فَقَالَ: مَالَكُمْ لاَتَحَدَّثُونَ؟!
فَقُلْنَا: سَمِعْنَاكَ يَا رَسُولَاللهِ تَقُولُ: مَنْ تَقَوَّلَ عَلَيَّ مَا لَمْأقُلْ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ!
قَالَ: فَقَالَ: تَحَدَّثُوا وَ لاَ حَرَجَ!
قَالَ: فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ! إنَّكَ تُحَدِّثُنَا فَلاَنَأْمَنْ أنْ نَضَعَ شَيْئاً عَلَي غَيْرِ مَوْضِعِهِ، أفَأكْتُبُ عَنْكَ؟!
قال: نَعَمْ فَاكْتُبْ عَنّي! قال: قُلْتُ: فِي الرِّضا وَ السَّخَطِ؟! قَالَ: فِي الرِّضَا وَ السَّخَطِ.
«كسي كه به من كلامي را از نزد خود نسبت دهد كه من آن را نگفتهام پس بايد نشيمنگاهش را در آتش مهيّا سازد. عبدالله بن عَمْرو (راوي حديث) ميگويد: ما قريب يك ماه درنگ نموديم و ابداً از چيزي حديث نكرديم. روزي كه ما در حضور آنحضرت مودَّب و ساكت نشسته بوديم كه گويا پرندگان بر روي سرهاي ما نشستهاند و اگر تكان بخوريم پرواز ميكنند، رسول خدا به ما فرمود: چرا حديث نميگوئيد؟ عرض كرديم: اي پيغمبر خدا از تو شنيديم كه ميگفتي: كسي كه به من ببندد و نسبت دهد كلامي را كه من نگفتهام بايد نشيمنگاهش را در آتش مهيّا سازد!
راوي گفت: حضرت فرمود: حديث كنيد وباكي نيست!
راوي گفت: گفتم: اي رسول خدا! تو مطلبي را براي ما بيان ميكني و ما ايمن نيستيم جمله و مقداري از آن را در غير جاي خودش بگذاريم. آيا در اين صورت هم اجازه دارم آن را از ناحية تو بنويسم و به تو نسبت دهم؟ فرمود: بلي از ناحية من بنويس!
عرض كردم: چه در حالت خشنودي شما باشد و چه در حالت عصبانيّت شما؟! فرمود: آري! چه در حال خشنودي و چه در حال عصبانيّت من!»
و در بعضي از طرق اين حديث كه مُعَافَا بن زَكَريَّا جريري قرار دارد، وي در ذيل حديث ميگويد: در اين خبر دلالت روشني است كه راه درست آن است كه علم بايد ضبط گردد و لازم است حكمت را با كتابت و نوشتن تقييد و مهار نمود تا آنكه آدم فراموشكار بدان مراجعه كند و آنچه را كه به نسيان سپرده است به ياد آورد و آنچه را كه از دستش رفته و از ذهنش غروب نموده و دور افتاده است استدراك نمايد؛ و دلالت دارد بر بطلان گفتار كسي كه كتابت را مكروه و ناپسند ميدارد.
و در خبر وارد است كه: سُلَيْمان بن دَاوُد علیهما سلام به بعضي از شياطيني كه اسير نموده بود گفت: مَاالْكَلاَمُ؟! قَالَ: رِيحٌ. قَالَ: فَمَا تَقْيِيدُهُ؟! قَالَ: الْكِتَابُ! «حقيقت گفتار چيست؟! گفت: باد است. سليمان گفت: چگونه ميشود آن را در قيد آورد و مهار نمود؟! گفت: با نوشتن آن!»
و در بعضي از آنها با اين عبارت است: قَالَ: كُنْتُ أكْتُبُ كُلَّ شَيْءٍ أسْمَعُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله، اُريدُ حِفْظَهُ. فَنَهَتْنِي قُرَيْشٌ، فَقَالُوا: إنَّكَ تَكْتُبُ كُلَّ شَيْءٍ تَسْمَعُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ رَسُولُ اللهِ بَشَرٌ يَتَكَلَّمُ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا! [18] فَأمْسَكْتُ عَنِ الْكِتَابِ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؛ فَقَالَ: اكْتُبْ فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا خَرَجَ مِنِّي إلاَّ حَقٌّ. «گفت: عادت من اين طور بود كه تمام مطالبي را كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله ميشنيدم مينوشتم و ميخواستم آنها را از بَرْ كنم. قريش مرا از اين عمل منع نمودند و گفتند: تو هر چيزي را كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله ميشنوي مينويسي، در حالي كه رسول خدا هم بشري است كه سخنانش در دو حال مختلف خشنودي و غَضَب است! من به علّت نهي قريش، دست از نوشتن برداشتم و آن را براي آنحضرت بازگو كردم. فرمود: بنويس! سوگند به آن كسي كه جان من در دست اوست از زبان من بيرون نميآيد مگر سخن حق.»
و در بعضي وارد است: فَأَسْتَعِينُ بِيَدي مَعَ قَلْبِي؟ قَالَ: نَعَمْ! «آيا من براي حفظ آن احاديث با دستم براي همراهي با حافظهام مدد بجويم؟ فرمود: آري!»
و در بعضي وارد است: شَبِّكُوهَا بِالْكَتْبِ! [19] «آن مطلب را براي حفظ ونگهداريش با نوشتن در شبكه و دام درآوريد!»
خطيب شش روايت با إسناد متّصل خود از أبوهريره آورده است كه: «هيچ كس از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله روايتش از من بيشتر نيست جز عبدالله بن عَمْرو كه او علاوه بر حفظ كردن روايات، آنها را مينوشت؛ و من نوشتن را نميدانستم.» و عبارت همه متقارب است و در بعضي بدين الفاظ است:
مَا كَانَ أحَدٌ أعْلَمَ بِحَدِيثِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله مِنِّي إلاَّ عَبْدُاللهِ بْنُ عَمْرٍو، فَإنَّهُ كَانَ يَكْتُبُ بِيَدِهِ فَاسْتَأْذَنَ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله أنْ يَكْتُبَ عَنْهُ مَا سَمِعَ فَأذِنَ لَهُ رَسُولُ اللهِ، فَكَانَ يَكْتُبُ بِيَدِهِ وَ يَعِي بِقَلْبِهِ، وَ أنَا كُنْتُ أعِي بِقَلْبِي. .[20]،[21] «هيچ كس به حديث رسول خدا صلی الله علیه و آله داناتر از من نبود مگر عبدالله بن عَمْرو عاص؛ چون وي نوشتن ميدانست و از رسول خدا صلی الله علیه و آله اجازه خواست تا آنچه را كه از آن حضرت ميشنود بنويسد، رسول الله به او اذن دادند. بنابراين هم او با دست مينوشت و هم با ذهن و حافظهاش حفظ ميكرد؛ و من تنها با ذهن و حافظهام حفظ مينمودم.»
بازگشت به فهرست
كتاب صحيفه صادقه عبدالله بن عمرو درزمان رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلم
خطيب پنج روايت با إسناد متّصل خود آورده است كه «صَادِقَه» نام صحيفهاي بوده است كه عبد الله بن عَمْرو از رسول خدا با كتابت خود گرد آورده است.
در بعضي بدين عبارت است: الصَّادِقَةُ صَحِيفَةٌ كَتَبْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . «صادقه، صحيفهاي است كه من آن را از بيانات رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشتهام.»
و در بعضي بدين عبارت است كه: مجاهد ميگويد: أتَيْتُ عَبْدَاللهِ بْنَ عَمْرٍو فَتَنَاوَلْتُ صَحِيفَةً مِنْ تَحْتِ مَفْرَشِهِ، فَمَنَعَنِي. قُلْتُ: مَا كُنْتَ تَمْنَعُنِي شَيْئاً! قَالَ: هَذِهِ الصَّادِقَةُ. هَذِهِ مَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله لَيْسَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ أحَدٌ. إذَا سَلُمَتْ لِي هَذِهِ وَ كِتَابُ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي وَالْوَهْطُ فَمَا اُبَالِي مَا كَانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا!
«من به نزد عبدالله عمرو عاص آمدم و صحيفهاي را از زير فراش او برداشتم. او مرا از خواندن آن منع كرد. گفتم: تا امروز تو آنچنان نبودي كه از من چيزي را منع نمائي؟! گفت: اين صحيفة صادقه است. اين آن مطالبي است كه در اوقاتي كه من در خدمت رسول الله صلّي الله عليه ] وآله وسلّم [ بودم از وي بلا واسطه شنيدهام و در اينجا آوردهام. اگر اين صحيفه و كتاب خداوند تبارك و تعالي، و وَهْط براي من سالم بمانند، من هيچ باكي ندارم كه ديگر بر دنيا چه ميگذرد!»
و در بعضي تفسير وَهْط را نموده است كه: وَ أمَّا الْوَهْطَةُ فَأَرْضٌ تَصَدَّقَ بِهَا عَمْرُو ابْنُ الْعَاصِ كَانَ يَقُومُ عَلَيْهَا «و امّا وَهْطَه زميني است كه پدرم: عمروبن عاص كه آن را آباد نموده بود و به آن ميپرداخت، آن را جزء صدقات خود قرار داد.»
و در بعضي بدين عبارت است: أبو راشد حبراني گفت: من به نزد عبدالله بن عمروعاص رفتم و گفتم: از آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدهاي براي من بيان كن! عبدالله صحيفهاي به نزد من افكند و گفت: اينها نوشتجاتي است از من كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله ميباشد. من در آن نظر نمودم، ديدم نوشته بود:
إنَّ أبَابَكْرٍ الصِّدِّيقَ قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! عَلِّمْنِي مَا أقُولُ إذَا أصْبَحْتُ وَ إذَا أمْسَيْتُ، فَقَالَ: يَابَابَكْرٍ! قُلِ: اللَهُمَّ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ وَالاَرْضِ، عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ، لاَ إلَهَ إلاَّ أنْتَ، رَبَّ كُلِّ شَيْءٍ وَ مَلِيكَهُ، أعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِي، وَ شَرِّ الشَّيْطانِ وَ شِرْكِهِ، وَ أنْ أقْتَرِفَ عَلَي نَفْسِي سُوءًا، أوْ أجُرَّهُ إلَي مُسْلِمٍ[22]، [23]
«به درستي كه ابوبكر صدّيق گفت: اي پيغمبر خدا! مرا دعائي تعليم كن كه چون صبح شود و شب شود آن را بخوانم! فرمود: اي ابوبكر! بگو: بار پروردگارا! تو هستي كه شكافنده و آفرينندة آسمانها و زمين ميباشي! بر غيب و آشكارا عالِم هستي، معبودي جز تو نيست، پروردگار و تربيت كننده و صاحب اختيار تمام موجودات ميباشي! من به تو پناه ميبرم از شرّ نَفْسَم، و از شرّ و شرك شيطان، و از آنكه من براي خودم كار زشت و بدي را انجام دهم، و يا آن زشتي و بدي را به سوي مسلماني بكشانم!»
بازگشت به فهرست
كتابت درزمان رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلم
خطيب أيضاً براي تأكيد امر كتابت در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم روايتي را آورده است كه آنحضرت راجع به أبوشاة گفتند كه: اصحاب خطبهاي را كه او از آنحضرت شنيده بود براي وي بنويسند. و اين مطلب را از أبوبكر أحمد بن محمّد بن غالب فقيه خوارزمي با سند متّصل خود از وليد بن مسلم از أوزاعي از يحيي بن أبي كثير از أبوسلمة بن عبدالرّحمن از أبوهريره آورده است كه گفت:
لَمَّا فَتَحَ اللهُ تَعَالَي عَلَي رَسُولِهِ صَلَّي اللهُ عَليهِ ] وءَالِه [ وَسَلَّمَ مَكَّةَ قَامَ فِي النَّاسِ فَحَمِدَاللهَ، وَ أثْنَي عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي حَبَسَ عَنْ مَكَّةَ الْفِيلَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْهَا رَسُولَهُ وَالْمُومِنينَ؛ وَ إنَّهَا لَمْتُحَلَّ لاِ حَدٍ كَانَ قَبْلِي، وَ إنَّمَا اُحِلَّتْ لِي سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ؛ وَ إنَّهَا لَنْتُحَلَّ لاِ حَدٍ بَعْدِي، فَلا َ يُنَفَّرُ صَيْدُهَا، وَ لاَ يُخْتَلَي شَوْكُهَا، وَ لاَ تُحَلُّ سَاقِطَتُها إلاَّ لِمُنْشِدٍ! وَ مَنْ قُتِلَ لَهُ قَتِيلٌ فَهُوَ بِخَيْرِ النَّظَرَيْنِ: إمّا أنْ يُفْدِيَ و إمّا أن يَقْتُلَ.
فَقَالَ الْعَبَّاسُ: إلاَّ الاْ ءذْخِرَ يَا رَسُولَ اللهِ؛ فَإنَّا نَجْعَلُهُ فِي قُبُورِنَا وَ بُيُوتِنَا، فَقَالَ: إلاَّ الاءذْخِرَ. فَقَامَ أبُوشَاةٍ- رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الْيَمَنِ- فَقَالَ: اكْتُبُوا لِي يَا رَسُولَ اللهِ! فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلَّي اللهُ عَليهِ ] وءاله [ : اكْتُبُوا لاِ بِي شَاةٍ!
«چون خداي تعالي مكّه را بر روي رسولش صلی الله علیه و آله و سلّم گشود، در ميان مردم به خطبه برخاست، حمد و ثناي خدا را بجاي آورد و سپس گفت: خداوند تبارك و تعالي فيل را از ورود به مكّه حبس نمود، و رسول خود و مومنان را بر مكّه مسلّط فرمود؛ ورود و جنگ و فتح در مكّه براي أحدي پيش از من حلال نبوده است و فقط در يك ساعت از يكروز براي من حلال شد، و پس از من هم براي أحدي حلال نخواهد بود.
بنابراين نبايد صيد مكّه را دنبال كرد و فراري داد، و نبايد خار آن را چيد، و برداشتن چيزي كه در آن بر زمين افتاده و صاحبش معلوم نميباشد حلال نيست مگر براي جويندة صاحب آن. و كسي كه كشتهاي از او كشته شود بهترينِ از اين دو طريق را انتخاب مينمايد: يا آنكه از آنها فِدْيَه و پول خون ميگيرد، و يا اينكه قاتل را ميكشد.
در اين حال عبّاس گفت: آنچه را كه حرام است كندن آنها غير از إذخِر (گور گياه) بوده باشد اي رسول خدا، چرا كه ما آن را در قبورمان ميگذاريم و در خانههايمان بكار ميبريم! رسول خدا فرمود: مگر إذْخِر.
در اين حال أبوشاة كه مردي از اهل يمن بود برخاست و گفت: اي رسول خدا، شما اين مطالب رابراي من بنويسيد! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: براي أبوشاة بنويسيد!»
راوي اين روايت: وليد بن مسلم ميگويد: من به أوزاعي گفتم: مُراد و منظور گفتار أبوشاة كه ميگويد: اكْتُبُوا لِي يَا رَسُولَ اللهِ چيست؟ گفت: مقصودش خطبهاي است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم شنيد.» [24]
اينها مجموعة مطالبي بود كه خطيب بغدادي در كتاب خود: «تقييد العلم» براي اثبات و اهميّت كتابت، و امر رسول خدا صلی الله علیه و آله بدين امر خطير آورده است. و همانطور كه ملاحظه ميشود ذكري از «صحيفة اميرالمومنين» علیه السّلام نيست، و حتّي از استشهاد به كتابت رسول خدا در حين موت كه قلمي و قرطاسي طلبيدند تا بنويسند براي اُمَّت چيزي را كه پس از آن هيچگاه گمراه نگردند، يادي نكرده است.
بازگشت به فهرست
تعمدخطيب درعدم نقل روايات منع عمرازكتابت رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلم
و اين مطلب به قدري شگفت آور است كه تعجّب يُوسُف العشّ مُصَحِّح و مُصَدِّر و مُعَلِّق كتاب را برانگيخته است تا جائي كه نتوانسته است خودداري نمايد و در تعليقه آورده است: بسيار عجيب است كه از نظر خطيب استشهاد به كتابي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده فرمود در حال وفاتش بنويسد، دور شده و مورد سهو و خطا قرار گرفته است. و آن خبر در «صحيح بخاري» طبع ليدن ج 1، ص 41 و«صحيح مسلم» با شرح نووي ج 2، ص 42 و «تاريخ طبري» ج 4، ص 186 و ص 187 و «اُسْدُ الغابَة» ج 3، ص 305 و شرح حديث در «ارشاد السّاري» ج 1، ص 169 و «فَتْح الباري» ج 1، ص 185-187 و «عمدة القاري» ج 1، ص 575 و «شرح مسلم» نووي ج 2، ص 43 موجود است. [25]
بازگشت به فهرست
منع عمر ا زكتابت براساس اغراض سياسي بوده است
و حقير نويسندة اين سطور گويد: اين سهو خطيب سهوِ تعمّدي بوده است كه غالباً بل اكثراً در ميان علماي عامّه ديده ميشود كه از اين اشتباهات عمدي بسيار ميكنند از حذف و تحريف و تغيير و تقطيع و عدم ذكر روايت رأساً؛ و اينها همه شواهد روشن و أدلّة واضحي است بر بطلان آراء و مذهب آنها كه بر اساس وحشت و إرعاب مردم و إسكات و تعطيل بيان حقّ بنا نهادهاند؛ و همانطور كه خليفهشان عَلَناً در حضور جماعت گفت: «اين مَرْدَك هذيان ميگويد؛ براي ما كتاب خدا كافي است؛» اينها بر همان پايه و اساس دست از روايات اهل بيت كه در همان زمان مشخّص و مدوّن بوده است شستهاند؛ چرا كه اين روايات در نزد مصدر ولايت اميرالمومنين علیه السّلام همگي موجود و محفوظ و مدوّن بوده است، غاية الامر عامّه كه مقصد و مَمشايشان بر خلاف منهاج اهل بيت است با ايجاب ضرورت سياسي بايد بدين روايات توجّه نكنند، بلكه آنها را مطرود و ممنوع به شمار آرند، چرا كه اين روايات كه تفسير آيات قرآن و رواياتي دربارة مقام و منزلت صاحب ولايت است با خلافت غاصبة آنان متضادّ است و حتماً براي بر اريكه نشاندن خود بايد اهل بيت و روايات و كتابهايشان را مهجور دارند؛ وگرنه جمع ميان ضدَّين و متناقضين ميگردد.
بر روي همين اصل عمر گفت: حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ؛ و در آن مجلسِ الرَّزِيَّة كُلّ الرَّزِيَّة در حضور رسول الله سر و صدا و غوغا راه انداخت و كلام درهم و پيچيده و لَغَطْ پيدا شد و پيامبر از نوشتن و كتابت صرفنظر كرد و به رفيق اعلي رهسپار گشت.
شما فرض كنيد آن مكتوب پيامبر دربارة وصايت مولي الموالي اميرالمومنين علیه السّلام هم نباشد بالاخره هر چه بود نامهاي بود كه در آن عدم ضلالت و گمراهي امَّت الي الابد تضمين شده بود.
كسي نيست كه به اين طرفداران و دايگان از مادر مهربانتر بگويد: آن نامة پيامبر هرچه بود تضمين سعادت و عدم ضلالت امَّت از جانب رسول خدا به طور جاودان بود، عُمَر به چه مجوّز عقلي و وجداني و شرعي امَّت را از اين فيض تا روز قيامت محروم گردانيد؟!
عيناً قضيّة مالك بن نُوَيْره است كه چون وي از پرداخت زكوة به صندوق ابوبكر امتناع نمود و گفت بايد به صندوق خلافت و ولايت حقّة حقيقيّة عليّ بن أبيطالب علیه السّلام پرداخت گردد، خالد بن وليد با آن طرز فجيع و فظيع وي را به اتّهام ارتداد كشت، و عذرش در نزد ابوبكر مقبول افتاد، چرا كه اگر انتشار مييافت كه مالك بن نُوَيره مرتد نشده است، او مسلمان است غايةالامر دنبال صندوق راستين ميآيد تا وجوهات و زكوات خودش و قومش را بدانجا بريزد؛ و اگر أبوبكر، خالد بن وليد را به جرم قتل مرد مسلمان قصاص ميكرد و ميكشت، با يك چشم به هم زدن مطلب انتشار مييافت و همه به پيروي مالك براي مخالفت با أبوبكر سربلند مينمودند؛ و در اين صورت مشهود بود كه چه ميشد و أبداً دستگاه خلافت آنان پايدار و برقرار نميماند. اين جمع ميان ضدّين و متناقضين بود. لهذا براي آنكه مطلب افشا نگردد، زود سرش را به هم آوردند وَ إلاّ اتَّسَعَ الخَرْقُ عَلَي الرَّاقِعِ (در آن صورت نه تنها نميتوانستند آن پارگي را وصله نهند، بلكه پارگي همه جا را ميگرفت، و جز زبوني و درماندگيِ دستگاه خلافت چيزي ثمرنميداد).
اين رازي بود كه خالد در گوش ابوبكر گفت؛ و أبوبكر هم صحيح و معقول دانست و او را تبرئه نمود و چون أبوبكر به عمر كه از مخالفان خالد در اين داستان بود گفت، او هم قبول نمود و دست از اِصرار بر إعدام خالد برداشت، و همه با هم صفا كردند و سر كاسة آش داغ نشستند و به خوردن مشغول شدند.
بازگشت به فهرست
منع عمر ازكتابت حديث پيامبر
جملة حَسْبنا كتابُ الله، به قدري نامعقول است كه عامّه در تفسير آن سر به زير افكنده و شرمگيناند. امّا در آنجا عُمَر براي درهم شكستن ولايت و خرد كردن و نابود ساختن آن، با آنكه خودش خوب ميداند عبارت غلطي است و قرآن كتاب الهي بدون سنّت و مفسّري از رسول الله تماميّت ندارد، معذلك جلوي نوشتار رسول الله را گرفت و از آوردن قلم و كاغذ منع نمود.
و آنگاه در زمان خلافت خود با شديدترين وجهي جلوي بيان حديث و احوال رسول خدا را گرفت؛ و نه تنها كتابت حديث را منع كرد، بيان شفاهي آن را نيز بأشدِّ وجه منع نمود. چرا؟! براي آنكه احاديث وارده از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدّت بيست و سه سال دربارة وصايت و إمامت و إمارت و خلافت بلافصل مقام ولايت بازگو نگردد. اين روايات بياني است كه درست در جهتِ مَمْشي' و مَجْر'ي و منهاج خلافت غاصبه قرار دارد؛ و چگونه ميتوان مردم را در كتابت و بيان آن همه احاديث آزاد گذارد آنگاه يورش بر خانة فاطمه برد، و اميرالمومنين را براي بيعت و تمكين به مسجد سوق داد؟
شيخ محمود أبورَيَّه بعد از ردّ اين حديثِ مروي از طرق عامّه: ألاَ وَ إنِّي قَدْ اُوتِيتُ الْكِتَابَ وَ مِثْلَهُ مَعَهُ «آگاه باشيد كه: به من كتاب (قرآن) و مثل قرآن با آن داده شده است» ميگويد: و اگر مطلب از اين قرار بود، پس چرا پيامبر به كتابت اين مِثْل همّت نگماشت در زمان حياتش در وقتي كه آن را از پروردگارش تلقّي ميكرد همان طور كه به كتابت قرآن عنايت داشت؟
تا آنكه ميگويد: آيا صحيح است پيامبر نصف آنچه را كه به او وحي شده است رَها و يَله گذارد تا آنكه بدون قيد و نوشتن در ميان أذهان بماند، اين يك آن را بگيرد، و آن يك آن را فراموش نمايد، و آن سيّمي بر آن چيزي بيفزايد، از قبيل چيزهائي كه در غير مدوَّناتِ در كتابي محفوظ، پيش ميآيد؟ و آيا متصوَّر است پيغمبر با اين طرز عملش رسالتش را آن طور كه بايد تبليغ نموده باشد؟ و امانت را به طور كامل به اهلش سپرده باشد؟!
اين حديث كجا بود هنگامي كه پيامبر در مرض أخير خود كه بعد از آن به سوي پروردگارش رهسپار شد، و پس از اينكه آية: الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الاْ ءسْلاَمَ دِيناً[26] نازل شده بود، گفت: إنِّي وَاللهِ مَا تَمَسَّكُون عَلَيَّ بِشَيْءٍ، إنِّي لَمْ اُحِلَّ إلاَّ مَا أحَلَّ الْقُرْآنُ، وَ لَمْ اُحَرِّمْ إلاَّ مَا حَرَّمَ الْقُرْآنُ؟! [27]
«سوگند به خدا، من عهده دار عمل شما نميباشم، و شما هيچ دستاويز و بهانهاي نسبت به من نداريد! و من حلال ننمودم مگر آنچه را كه قرآن حلال نموده است، و حرام نكردم مگر آنچه را كه قرآن حرام كرده است!»
از اين گذشته كجا بود اين حديث زماني كه أبوبكر به مردم گفت: بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ كِتَابُ اللهِ، فَاسْتَحِلُّوا حَلاَلَهُ، وَ حَرِّمُوا حَرَامَهُ! «در ميان من و شما كتاب خداست؛ پس حلالش را حلال بشماريد، و حرامش را حرام بدانيد!»
و كجا بود اين حديث وقتي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال احتضار بود و ميخواست كتابي بنويسد تا امَّت پس از وي گمراه نگردند و عمر گفت: حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ؟!
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: ما ميبينيم كه صحابة رسول خدا به عدم كتابت اكتفا ننمودند بلكه از روايت حديث اعراض ميكردند و از بيان آن نهي مينمودند، و در قبول أخبار و أحاديث تشديد خطيري بجاي ميآوردند
ذَهَبي در «تذكرة الحُفَّاظ» ميگويد: از مراسيل ابن أبي مليكه[1] آن است كه: أبوبكر مردم را پس از فوت پيغمبرشان جمع كرد و گفت: إنَّكُمْ تُحَدِّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللهِ أحَادِيثَ تَخْتَلِفُونَ فِيهَا، وَالنَّاسُ بَعْدَكُمْ أشَدُّ اخْتِلاَفاً؟ فَلاَ تُحَدِّثُوا عَنْ رَسُولِ اللهِ شَيْئاً؛ فَمَنْ سَأَلَكُمْ فَقُولُوا: بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ كِتَابُ اللهِ، فَاسْتَحِلُّوا حَلاَلَهُ، وَ حَرِّمُوا حَرَامَهُ!
«شما مطالبي را از رسول خدا بيان ميكنيد كه در آن احاديث اختلاف داريد، و بعد از شما اختلاف مردم شديدتر خواهد شد. بنابراين هيچ حديثي را از رسول خدا بيان نكنيد؛ و هر كس از شما مسئلهاي پرسيد بگوئيد: در ميان ما و شما كتاب الله است، حلالش را حلال، و حرامش را حرام بشمريد!»
و ابن عَساكِر از محمّد بن إسحق از صالح بن ابراهيم بن عبدالرّحمن بن عَوْف روايت كرده است كه: عُمَر بن خطّاب نمرد مگر آنكه به سوي اصحاب رسول الله در جميع آفاق فرستاد و همه را جمع كرد: عبدالله بن حُذَيْفة؛ و أبَا الدَّرْدَاء، و أبَاذَرّ، و عَقَبَة بن عامِر، و بديشان گفت: اين احاديثي كه شما در آفاق از رسول خدا افشا كردهايد چيست؟! گفتند: آيا ما را منع ميكني؟ گفت: نه، در نزد من بايد بمانيد؛ و سوگند به خدا تا من زنده هستم نبايد از نزد من جاي ديگر برويد، و ما داناتريم، ما از شما ميگيريم و به شما ردّ ميكنيم! و ايشان از عمر مفارقت ننمودند تا زماني كه عمر مرد . [2]
و ذَهَبي در «تذكرة الحُفَّاظ» از شعبه، از سعيد بن ابراهيم، از پدرش آورده است كه: عُمَر، ابنمَسعود و أبو دَرْدَاء و أبومَسعود أنصاري را حبس نمود و گفت: شما روايات بسياري را از رسول خدا نقل كردهايد! [3] ايشان را در مدينه زنداني نمود و عثمان ايشان را آزاد كرد. [4]
و ابن سَعد و ابن عَساكِر از محمود بن لُبَيْد روايت كردهاند- با لفظ ابن سعد- كه گفت: شنيدم عُثمان بن عَفَّان بر منبر ميگفت: جايز نيست براي كسي كه حديثي را كه در زمان أبوبكر و عمر نشنيده است روايت نمايد؛ و من كه حديثي را بيان نميكنم نه از جهت آن است كه از بهترين فراگيرندگان روايت در ميان اصحاب رسول خدا نيستم، بلكه از اين جهت است كه شنيدم كه ميگفت: مَنْ قَالَ عَلَيَّ مَالَمْ أقُلْ فَقَدْ تَبَوَّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. «كسي كه به من گفتاري را نسبت بدهد كه من نگفتهام تحقيقاً جاي خود را در آتش مهيّا ساخته است.»
و در كتاب «جَامِعُ بيان العِلْم و فَضْلِهِ»[5] كه مولّفش حافظ مغرب ابنعَبدِالبرّ ميباشد از شعبي از قَرَظة بن كَعْب حكايت نموده است كه گفت:
خَرَجْنَا نُرِيدُ الْعِرَاقَ فَمَشَي مَعَنَا عُمَرُ إلَي صِرَارٍ[6] ثُمَّ قَالَ لَنَا: أتَدْرُونَ لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ؟! قُلْنَا: أرَدْتَ أنْ تُشَيِّعَنَا وَ تُكْرِمَنَا! قَالَ: إنَّ مَعَ ذَلِكَ لَحَاجَةً خَرَجْتُ لَهَا: إنَّكُمْ لَتَأْتُونَ بَلْدَةً لاِ هْلِهَا دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحْلِ، فَلاَتَصُدُّوهُمْ بِالاحَادِيثِ عَنْ رَسُولِاللهِ وَ أنَا شَرِيكُكُمْ! قَالَ قَرَظَةُ: فَمَا حَدَّثْتُ بَعْدَه حَديثاً عَنْ رَسُولِ اللهِ.
و في رواية اُخري: إنَّكُمْ تَأتُونَ أهْلَ قَرْيَةٍ لَهَا دَوِيٌّ بِالْقُرْآنِ كَدَوِيِّ النَّحْلِ فَلاَتَصُدُّوهُمْ بِالاحَادِيثِ لِتَشْغَلُوهُمْ. جَوِّدُوا[7] الْقُرآنَ وَ أقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولاللهِ وَ أنَا شَرِيكُكُمْ! [8]
فَلَمَّا قَدِمَ قَرَظَةُ قَالُوا: حَدِّثْنَا! فَقَالَ: نَهَانَا عُمَرُ[9]، [10].
وَ فِي الاُمِّ لِلشَّافِعيِّ روايةُ الرَّبِيعِ بنِ سُلَيمانَ: فَلَمَّا قَدِمَ قَرَظَةُ قَالُوا: حَدِّثْنَا! قَالَ: نَهَانَا عُمَرُ!
«ما از شهر مدينه بيرون آمديم و عازم عراق بوديم. عمر با ما تا صِرار پياده بدرقه نمود و سپس به ما گفت: آيا ميدانيد چرا من با شما آمدهام؟! گفتيم: ميخواستي تا ما را مشايعت كني و گرامي بداري! گفت: علاوه بر اين حاجتي داشتم و براي آن از مدينه بيرون شدم. حقّاً شما به سوي شهري ميرويد كه اهل آنجا مانند صداي زنبور با خواندن قرآن صدا و زمزمه دارند؛ شما به واسطة بيان احاديثي از رسول خدا ايشان را باز نداريد و من در اين امر شريك شما ميباشم! قرظه گفت: پس از اين توصية عمر من حتّي يك حديث از رسول خدا بيان ننمودم.
و در روايت ديگري است: شما حقّاً به سوي شهري ميرويد كه صوتشان در حال قرائت قرآن مانند صداي زنبور است، بنابراين با بيان احاديث آنان را باز نداريد تا از قرآن به غير قرآن مشغول گردند. قرآن را صحيح و استوار بداريد، و روايت از رسول الله را كم نمائيد، و من در اين امر شريك شما ميباشم!
چون قرظه وارد عراق شد، گفتند: براي ما از رسول خدا بيان كن! گفت: عمر ما را منع نموده است.
و شافعي در كتاب «الاُمّ» به روايت ربيع بن سليمان آورده است كه: چون قرظه وارد شد مردم عراق به او گفتند: از احاديث رسول الله براي ما بيان كن! گفت: عمر ما را نهي كرده است.»
وَ كَانَ عُمَرُ يَقُولُ: أقِلُّوا الرِّوايَةَ عَنْ رَسُولِ اللهِ إلاَّ فِيمَا يُعْمَلُ بِهِ. [11]، [12]
داستان صُبَيْغ تَمِيمي بن عَسَل و زدن او را دويست تازيانه در دوبار، و بدنش را خونين كردن به جهت سوالي كه در معني الذَّارِيَاتِ ذَرْواً از عمر نموده بود، ما در جلد دوازدهم از «امام شناسي» درس 174 تا 176، ص 175 تا ص 178 از سيوطي و ابنكثير از بزّاز ودارقُطْني در «إفراد» و ابن مَرْدوَيه و ابن عَساكر و از «سُنَن دارِمي» و از «سيرة عمر» تأليف ابن جَوْزي، و از «كنز العُمّال» از نصر مقدّسي و اصفهاني و ابن أنباري و ألْكاني، و از «فتح الباري» و از «فتوحات مكّيه» ذكر نمودهايم.
عُمَر چهار چيز را اكيداً ممنوع نمود: اوّل سوال از آيات مشكلة قرآن؛ دوم سوال از احكام و تكاليفي كه هنوز واقع نشده است؛ سوم: بيان أحاديث رسول الله؛ چهارم: كتابت حديث.
عمر براي عملي نمودن اين امور صحابة معروف رسول الله را با شلاّق ميزد و حبس مينمود.
بازگشت به فهرست
ردعلامه اميني برعمردرمنع ازكتابت حديث
علاّمة اميني گويد: چون عمر أبوموسي أشعري را به عراق اعزام نمود به او گفت: تو به سوي قومي ميروي كه اهل آنجا صداهايشان در مساجدشان مانند صدا و زمزمة زنبور عسل به قرائت قرآن بلند است؛ پس آنها را بر همين حال واگذار و به احاديث مشغولشان مساز؛ و من در اين امر شريك تو هستم.
اين مطلب را ابن كثير در تاريخش ج 8، ص 107 ذكر نموده است و گفته است: اين قضيّه از عمر معروف است.
و طَبَراني از ابراهيم بن عبدالرّحمن تخريج نموده است كه: عمر سه نفر را حبس كرد: ابن مسعود و أبودَرْدَاء و ابومسعود انصاري، و گفت: شما حديث از رسول خدا صلی الله علیه و آله زياد نقل نمودهايد. در مدينه آنها را محبوس نمود تا اينكه كشته شد. [13]
و در عبارت حاكم در «مستدرك» ج 1، ص 110 اين طور آمده است: عمر بن خطّاب به ابن مسعود و ابودرداء و ابوذر گفت: اين حديثي كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل كردهايد چيست؟! و من گمان دارم كه عمر ايشان را در مدينه تا زماني كه كشته شد حبس نمود.
و در لفظ جمالالدِّين حَنَفي اين طور آمده است كه: عمر أبومسعود و أبو دَرْداء و أبوذر را حبس كرد تا وقتي كه كشته شد و به آنها گفت: مَا هَذَا الْحَدِيثُ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؟! «اين حديث كردن از رسول خدا چيست كه شما ميكنيد؟!» و من چنين گمان دارم كه تا وقتي كه كشته شد آنان را در مدينه حبس كرد. و همين طور اين عمل را با أبوموسي أشْعري با وجود عدالتش در نزد وي انجام داد. (المعتصر، ج 1، ص 459)
و عمر به أبوهريره گفت: دست از حديث از رسول خدا ] صلّي الله عليه و آله و سلّم [ برميداري يا تو را به زمين دَوْس بفرستم؟![14] م- و به كعب الاحْبار گفت: دست از حديث بر ميداري يا تو را به زمين قِرَدَة (ميمونها) بفرستم؟! (تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 106)
و ذَهَبي در «تذكره» ج 1، ص 7 از أبوسَلمه روايت كرده است كه من به أبوهريره گفتم: همان گونه كه اينك حديث ميكني در زمان عمر هم ميكردي؟! گفت: اگر من در زمان عمر مانند زمان شما حديث ميكردم مرا با تازيانة خود ميزد.
أبو عَمْرو از أبوهريره تخريج نموده است كه ميگفت: من احاديثي را براي شما روايت نمودهام كه اگر در زمان عمر بن خطّاب حديث ميكردم مرا با تازيانة دستي خود ميزد. (جامع بيان العلم، ج 2، ص 121)
و در عبارت زُهْري اين طور وارد است كه: مگر من ميتوانستم آن طور كه الآن براي شما حديث ميكنم در زمان حيات عمر حديث كنم؟! سوگند به خدا كه در آن صورت يقين داشتم كه تازيانة او با پوست پشت بدن من تماس پيدا ميكرد.
و در عبارت ابن وَهَب اين طور وارد است كه: حقّاً من براي شما أحاديثي را بيان نمودهام كه اگر در زمان عمر و يا نزد عمر بدان لب ميگشودم يقين داشتم كه سَرم را ميشكافت. (تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 107)
در پي آمد و دنبال اين واقعه شَعْبي گفت: من با عبدالله بن عُمَر دو سال و يا يكسال ونيم نشستم و از وي نشنيدم حديثي را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل كند مگر يك حديث را. [15]
و سائب بن يزيد گفت: من با سَعْد بن مالك از مدينه تا مكّه مصاحب بودم و حتّي يك حديث از او از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنيدم (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 16)
و أبوهريره گفت: ما ابداً قدرت نداشتيم بگوئيم: قال رسول الله، تا زماني كه عمر كشته شد (تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 107)
اميني گويد: آيا بر خليفه پنهان بود كه ظاهر كتاب و قرآن، امّت را از سُنَّت بينياز نمينمايد؟ و سنّت با قرآن مفارقت نميكند تا بر پيغمبر در كنار حوض كوثر وارد شوند؟ و حاجت امَّت به سنّت رسول خدا كمتر از حاجتشان به ظاهر كتاب نيست؟
وَالْكِتَابُ كَمَا قَالَ الاوْزَاعِيُّ وَ مَكْحُولٌ أحْوَجُ إلَي السُّنَّةِ مِنَ السُّنَّةِ إلَي الْكِتَابِ. (جامع بيان العلم و فضله، ج 2، ص 191)
«و كتاب خدا همان طور كه أوزاعي و مكحول گفتهاند، نيازش به سنّت بيشتر است از نياز سنّت به كتاب.»
يا آنكه خليفه ديده است در آنجا جماعتي هستند كه با وضع و جعل احاديث بر رسول خدا و پيامبر اقدس با سنّت بازي ميكنند- و اين ديدار هم از روي حقّ بوده است- بنابراين همّت گمارده است تا ريشههاي تَقَوُّل و نسبت كلام ناصحيح به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را قطع كند؛ و آن دستهاي جنايتكار را از سنّت شريفه كوتاه نمايد. چه اين باشد چه آن، گناه مثل أبوذر كه رسول اعظم به صدقش با عبارت متقنة: مَا أظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ، وَ لاَ أقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ عَلَي رَجُلٍ أصْدَقَ لَهْجَةً مِنْ أبِي ذَرٍّ [16] «آسمان نيلگون سايه نيفكنده است، و زمين تيره بر روي خود حمل ننموده است مردي را كه از جهت صداقت گفتار و راستي سخن از ابوذر بهتر باشد» گواهي داده چه بوده است؟ و يا مثل عَبدالله بن مَسْعود صاحب سرّ رسول الله و افضل افرادي كه قرآن را قرائت كرده است و حلالش را حلال و حرامش را حرام دانسته است و فقيه دين و عالم در سنّت بوده است[17] چه گناهي داشتهاند؟ و يا مثل أبوُدَرداء عُوَيْمِر كبير الصّحابه صاحب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم [18] چه جرمي داشتهاند؟! چرا ايشان را تا وقتي كه به او خنجر زدند در مدينه حبس كرد؟ چرا اين صحابة عظيم را در مَلا ديني هتك نمود و ايشان را در چشم مردم كوچك و پست كرد؟
و آيا مثل أبوهريره و أبوموسي أشعري از آن جماعت وضّاعين حديث بودهاند تا آنكه استحقاق آنگونه تعزير و دور كردن و تبعيد و حبس و وعيد را داشته باشند؟! من نميدانم!
آري تمام اين آراء، أحداث سياست مقطعي بوده است كه ابواب علم را بر روي امَّت بسته است و آنان را در پرتگاه جهالت و آوردگاه أهواء در افكنده است گرچه خليفه آن را قصد نكرده باشد. امّا خليفه در آن روز با اين مسائل سپري براي خود گرفت و از خود در برابر معضلات مهلكه دفاع كرد، و خود را از مسائل مشكله نجات بخشيد.
م- و پس از نهي نمودن امَّت مسلمان و اسلام آورده را از علم قرآن، و دور كردن امَّت را از آنچه در كتابش آمده است از معاني فخيمه و دروس عاليه از ناحية علم و ادب و دين و اجتماع و سياست و اخلاق و تاريخ، و بستن باب تعلّم و آموزش و فراگيري أحكام و آداب ديني كه هنوز موضوعات آنها محقَّق و واقع نشده است، و پهلو تهي كردن از آماده شدن براي عمل به دين خدا قبل از وقوع واقعه، و منع كردن امَّت را از معالم سنّت شريفه، و نهي و ردع از انتشار آنها در ملا، پس به كدام علمِ زنده و مفيد و به كدام حُكْم و يا كلمة حكمتيّه، اين امَّت مسكين بخواهد بر اُمّتها ترفّع جويد و تقدّم يابد؟! و به كدام كتاب و به كدام سنّت، آقائي و سيادت خود را بر جميع عالم كه صاحب رسالت ختميّه آنرا براي او تأسيس فرموده است، به دست آورد؟
بنابراين، سيرة اين خليفه، يك ضربهاي بود كه بر اسلام وارد شد و آن را از پاي درآورد؛ و ضربهاي بود بر امَّت اسلام و تعاليم امَّت و شرف و تقدّم و تعالي امَّت؛ خليفه متوجّه اين ضرر باشد يا نباشد. و از نتائج و مواليد اين سيرة ممقوته و مهلكة عمر، حديث كتابت سُنَن و نوشتن روايات رسول الله است. هان بدانيد كه مطلب از اين قرار است:
93
حديث كتابت سنن
از عروه روايت است كه عمر بن خطّاب اراده كرد تا سُنَّتهاي رسول خدا را بنويسد؛ بنابراين در اين باره از أصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسش نمود، همگي او را به نوشتن دلالت كردند. عمر مدّت يك ماه تأمّل كرد و در اين مدّت از خداوند طلب خير مينمود؛ و پس از آن صبحگاهي عازم شد به عزم خدائي كه او را رهبري مينمود و گفت: من اراده كرده بودم تا احاديث سُنَن را بنويسم؛ ليكن چون به ياد آوردم قومي را كه قبل از شما بودهاند و كتابي نوشتند و بر آن مجدّانه و مصرّانه صرف همّت كردند و كتاب الله را ترك نمودند، سوگند به خدا، من كتاب الله را هيچگاه با چيز دگر مشوب نميسازم. [19]
و به پيروي از اين خليفه جمعي از كتابت سُنَن منع كردند؛ و خلافاً للسُّنَّة الثّابتة از آورنده و اعلان كنندة بزرگوار شريعت غرّاء، دست از كتابت برداشتند. [20]
بازگشت به فهرست
راي عمر درباره كتب
94
رأي خليفه دربارة كُتُب
به مشكلات اربعه و حوادث گذشته: حادثة مشكلات قرآن، و حادثة سوال از چيزي كه هنوز به وقوع نپيوسته است؛ و حادثة حديث از رسول الله؛ و حادثة كتابت سُنَّت پيامبر، اضافه كن حادثة رأي خليفه و اجتهادش را در حول كُتُب و مولَّفات:
مردي از مسلمانان به سوي عمر آمد و گفت: ما وقتي كه شهر مدائن را فتح كرديم در آنجا كتابي به دستمان رسيد كه در آن علمي از علوم فارسيان و مطلب شگفتآوري بود. عمر شلاّق دستي خود را طلبيد و شروع كرد به زدن آن مرد، و سپس گفت: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أحْسَنَ الْقَصَصِ [21] «ما بر تو (اي پيغمبر) به بهترين روش داستان ميگوييم.»
و ميگفت: واي بر تو! آيا داستانهائي بهتر از كتاب الله وجود دارد؟! حقّاً و تحقيقاً كساني كه پيش از شما به هلاكت رسيدند، به سبب آن بود كه به كتابهاي علماء و كشيشان خود روي آوردند و تورات و انجيل را ترك نمودند، تا اينكه كهنه شدند و علمي كه در آنها بود از ميان برداشته شد!
و به عبارت و شكل دگري: از عَمْروبن مَيْمون از پدرش روايت است كه گفت: مردي به نزد عمر بن خطّاب آمد و گفت: يَا أمِيرَالْمُومِنِين! چون ما شهر مدائن را گشوديم، من در آنجا كتابي يافتم كه در آن كلام مُعْجِبي بود. عمر گفت: آيا آن كلامِ مُعْجِب از كتاب الله بود؟ گفت: نه! عمر شلاّق دستي خود را طلبيد و شروع كرد به زدن او و شروع كرد به خواندن اين آيه:
ال´ر، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ، إنَّا أنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ تا اينجا كه: وَ إنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ[22] . «ال´ر، آنست آيات كتاب آشكارا. حقّاً ما قرآن را قرآن عربي نازل نموديم به اميد آنكه شما آن را تعقّل كنيد-تا اينجا كه- و به تحقيق تو پيش از إنزال ما اين آيات را از غافلان بودي.»
و سپس گفت: إنَّمَا أهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أنَّهُمْ أقْبَلُوا عَلَي كُتُبِ عُلَمائِهِمْ و أسَاقِفَتِهِمْ وَ تَرَكُوا التَّوْرَاةَ وَالاءنْجِيلَ حَتَّي دَرَسَا وَ ذَهَبَ مَا فِيهِمَا مِنَ الْعِلْمِ.
«و فقط علّت هلاك پيشينيان شما آن بوده است كه بر كتابهاي دانشمندان و كشيشانشان روي آوردند و تورات و انجيل را كنار گذاردند تا كهنه شد و علمي كه در آنها بود از ميان رفت.»
و عبدالرّزاق و ابن ضريس در «فضائل القرآن» و عَسْكري در «مواعظ» و خطيب از ابراهيم نخعي تخريج كردهاند كه گفت: در كوفه مردي بود كه كتب دانيال و امثال آن را جستجو مينمود. در اين حال نامهاي از عمر بن خطّاب رسيد كه وي را به سوي او بفرستند؛ چون حضور عمر رسيد عمر تازيانه دستياش را بر او بالا برد و فرود ميآورد و سپس بر وي خواند: ال´ر، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ - تا رسيد به اينجا كه- الْغَافِلِينَ.
آن مرد ميگويد: من مقصود عمر را فهميدم و گفتم: اي اميرمومنان مرا واگذار سوگند به خدا هيچ يك از آن كتب نزد من نخواهد ماند مگر آنكه آنها را خواهم سوزانيد! در اين حال عمر دست از او برداشت. (به سيرة عمر تأليف ابن جوزي ص 107، شرح ابن أبي الحديد ج 3، ص 122، كنز العُمَّال ج 1، ص 95 رجوع شود.)
و در تاريخ «مختصر الدُّوَل» تأليف أبوالفَرَج ملَطِي متوفّاي 684، ص 180، از طبع بوك في اوكسونيا سنة 1663 ميلادي، با عين اين عبارت آمده است:
و يحيي غَراماطيقي زنده ماند تا وقتي كه عَمْرو بن عاص مدينة اسكندريه را فتح كرد و بر عَمروعاص وارد شد، چون عمرو موقعيّت وي را در علوم ميدانست او را گرامي داشت و از مطالب فلسفيّه كه ابداً عرب بدانها اُنس نداشت غرائبي را شنيد كه موجب دهشت او شد و مفتون كلمات او گشت. عَمْرو مردي عاقل و حَسَن الاستماع و صحيح الفكر بود؛ با او ملازم شد و هيچگاه از او مفارقت نميجست.
روزي يحيي به عَمْرو گفت: شما به تمام محصولات مهم و اصلي اسكندريّه احاطه نمودهايد و بر تمام اصناف موجودة در آن مهر نهاده و حكمفرمائي داريد، آنچه در اسكندريّه موجب انتفاع شماست ما معارضهاي نداريم، و امّا آن چيزهائي كه مورد انتفاع شما نيست ما بدان سزاوارتريم!
عَمْرو بدو گفت: شما به چه نيازمنديد؟! گفت: كتب حكمت كه در خزينههاي ملوكيّه ميباشد!
عَمْرو بدو گفت: اين امري است كه در تحت قدرت و اختيار من نيست مگر پس از آنكه از اميرالمومنين عمر بن خطّاب استيذان بنمايم!
عَمْرو نامهاي به عُمَر نوشت، و درخواست يحيي را در آن بيان نمود؛ نامهاي از عُمَر رسيد كه در آن نوشته بود: وَ أمَّا الْكُتُبُ الَّتِي ذَكَرْتَهَا فَإنْ كَانَ فِيهَا مَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ فَفِي كِتَابِ اللهِ عَنْهُ غِنًي؛ وَ إنْ كَانَ فِيهَا مَا يُخَالِفُ كِتَابَ اللهِ فَلاَ حَاجَةَ إلَيْهِ فَتَقَدَّمْ بِإعْدَامِهَا! «و امّا كتابهائي را كه نام بردي، اگر در ميان آنها مطلبي است كه موافق كتاب الله است پس با داشتن كتاب الله بدان نيازي نيست؛ و اگر در ميان آنها مطلبي است كه مخالف كتاب الله است، پس حاجتي بدان نيست و تو در اعدام و نابوديشان اقدام كن!»
عَمْرو بن عَاص شروع كرد به تقسيم و تفريق آنها بر حمّامهاي اسكندريّه و سوزاندن آنها در تنورهها و تونهاي آنها و ششماه طول كشيد تا همه سوخت و از بين رفت. اين مطلب را بشنو و عجب نما!
اين جمله از كلام ملطي را جُرْجي زَيْدان در «تاريخ تمدّن اسلامي» ج 3، ص 40 بتمامها و كمالها ذكر كرده است. و در تعليقة آن گويد: در نسخهاي كه مطبوع است در مطبعة آباء يَسوعيّين در بيروت، تمام اين جملات از آن حذف شده است به علّتي كه ما نميدانيم.
و عبداللطيف بغدادي متوفّي در 629 هجري در كتاب «الاءفادة و الاعتبار» ص 28 گويد: من در اطراف ستون سواري از اين عمودها و ستونها بقايا و آثاري ديدم كه برخي از آنها صحيح و درست و برخي شكسته و مكسور بود، و از حالت آنها چنان دستگير ميشد كه آن ستونها داراي سقف بوده است و ستونها حامل سقف بودهاند و ستون سواري بر روي آن سقف و قبّهاي بوده است كه آن ستون حامل آن قبّه بوده است.
و من چنين ميدانم كه آن محوَّطه همان رواقي است كه ارسطوطاليس و پيروان او پس از او در آنجا درس ميدادهاند؛ و همان دارُالمعلّم است كه اسكندر وقتي شهرش را بنا كرد آن دارالمعلّم را ساخت و در آنجا بوده است خزينههاي كتابهايي كه عَمْرو بن عاص با اذن عُمَر آنها را آتش زد. [23]
از آنچه به طور فشرده بيان شد، معلوم شد كه عبارت حَسْبُنا كتابُ الله نه تنها رأي عمر است بلكه نظريّة أبوبكر و عثمان نيز بوده است، و همچنين نظريّة خلفاي غاصب اموي؛ همة آنها بر همين نهج مشي نمودهاند. و كتابت حديث تا زمان عمربن عبدالعزيز كه يك قرن از هجرت ميگذشت ممنوع بود، و تا يك قرن ونيم كه علماي عامّه شروع به نوشتن و كتابت احاديث نمودند اثري از حديث و سنّت و كتابت نبود.
بنابر اين عُمَر هم به حمل اوَّلي ذاتي يعني مفهوم و مُفاد حَسْبُنا كتابُ الله عمل كرد، و هم به حمل شايع صناعي عملاً در خارج، جلوي تحقّق حديث و بيان سنّت و كتابت سنّت را گرفت، و در دست امَّت نماند مگر ظاهر قرآن.
امّا شيعه از زمان رسول الله صلی الله علیه و آله هم بيان حديث ميكردند و هم كتابت حديث. بر اين اساس در زمان خود رسول الله شيعه كتابهائي نوشته است و پس از آنحضرت مرتّباً و مسلسلاً بيان حديث و كتابت آن رواج شايع داشته است.
شيعه بر اساس حديث: إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتي أهْلَ بَيْتِي، وَ إنَّهُمَا لَنْيَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ،[24] سنّت رسول خدا را عملي كرد و اين حديث را كه سنّت است اخذ كرد، و يك قرن و نيم قبل از سُنّيان دست به بيان حديث و كتابت زد.
حال بايد بدانيم: چرا سنّيان پس از يك قرن درصدد جمع سنّت شدند؟ چون ديدند كتاب الله بدون سنّت كافي نيست؛ عيناً مانند طَيْري است كه بخواهد با يك بال به پرواز درآيد. در قرآن كليّات احكام است و مسائل روزمرّة مردم در جزئيّات نياز به بيان دارد؛ و بيان آن غير از سنّت چيز دگري نيست. و از طرفي وارد شدن علوم و مسائل مختلفة تازه در جهان اسلام و نياز مبرم به علم و اطّلاع از سيره و منهاج و روش عملي و كلام علمي رسول الله، آنان را به هوش آورد و ديدند خيلي عقب افتادهاند و پس رفتهاند. اسلام كه بايد جهان علم و عمل و تقوي را مسخّر معني و حقيقت خود نموده باشد، رو به قهقرا ميرود، و اگر از بقايا و پس ماندههاي سنّت پيامبر كه در سينههاي بعضي دست به دست گشته، چيزي جمعآوري نگردد عَلَي الإسلام السَّلامُ. در آن وقت تازه به فكر و منهاج شيعه پيبردند و فهميدند كه راه راست و درست همان سبك و اسلوب آنهاست؛ بايد بنويسند و بيان حديث كنند. امّا كجا؟ و كي؟ و چگونه؟
بزرگان عامّه با كمال بزرگواري به روي مبارك خود نياورده و عبارت حَسْبُنا كتابُ الله را ناديده گرفتند، و در مقام نَسْخ علمي و عملي اين گفتار، شروع به نوشتن كتب و سنن نمودند. و بعضي از عامّه عملاً به جملة حَسْبُنا كتابُ الله استهزاء نمودند و گفتند: مگر ميشود كتاب بدون سُنَّت؟!
محمّد عَجَّاج خطيب كه كتابي در عظمت سنّت نوشته است و به قدري سعي دارد كه روي جرائم عمر و همكارانش پرده بپوشاند و آنها را مصلح و مصلحت انديش قلمداد كند، و خود يك مرد سنّي متعصّب و ناهمواري است، در اين كتاب با اينكه نتوانسته است براي حَسْبُنا كتابُ الله محمل صحيحي بتراشد، خود نيز در مقام اثبات و صحّت سنّت و لزوم بيان حديث ميگويد: صحابه سنّت رسول خدا-عليهالصّلوة و السّلام- را اخذ كردند و بدان تمسّك جستند و نخواستند همان مردي باشند كه گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله بر او منطبق ميشود:
يُوشِكُ الرَّجُلُ مُتَّكِئاً عَلَي أرِيكَتِهِ يُحَدَّثُ بِحَدِيثٍ مِنْ حَدِيثِي فَيَقُولُ: بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ كِتَابُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَمَا وَجَدْنَا فِيهِ مِنْ حَلاَلٍ اسْتَحْلَلْنَاهُ، وَ مَا وَجَدْنَا فِيهِ مِنْ حَرَامٍ حَرَّمْنَاهُ. ألاَ وَ إنَّ مَا حَرَّمَ رَسُولُ اللهِ مِثْلُ مَا حَرَّمَ اللهُ.[25]
«نزديك است كه مَرد بر بالشگاه خود تكيه زند و حديثي از احاديث مرا براي او بخوانند و بگويد: در ميان ما و ميان شما كتاب الله عزّوجلّ است، آنچه را كه در آن حلال بيابيم حلال ميشمريم، و آنچه را كه در آن حرام بيابيم حرام ميشمريم. آگاه باشيد! آنچه را كه رسول خدا حرام كرده است همانند آن است كه خدا حرام كرده است.» [26]
بلكه در برابر سنّت در موقف عظيمي درنگ كردند و هر كس را كه آن گونه فهم كرده بود (كه كتاب خدا كافي است) رد كردند.
بازگشت به فهرست
صحابه سنت رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلم را نقل مي كردند
أبو نَضْرَة از عِمْران بن حَصين روايت ميكند كه: مردي نزد وي آمد و از چيزي سوال نمود؛ عمران با بيان حديثي جواب را براي او گفت. آن مرد به عمران گفت: از كتاب خدا حديث كن، نه از غير كتاب خدا! عمران گفت: إنَّكَ امْرُوٌ أحْمَقُ! أتَجِدُ فِي كِتَابِ اللهِ صَلاَةَ الظُّهْرِ أرْبَعاً لاَ يُجْهَرُ فِيهَا، وَ عَدَّ الصَّلَوَاتِ، وَعَدَّ الزَّكَاةَ وَ نَحْوَهَا؟ ثُمَّ قَالَ: أتَجِدُ هَذا مُفَسَّراً في كِتَابِ اللهِ؟! كِتَابُ اللهِ قَدْ أحْكَمَ ذَلِكَ، وَالسُّنَّةُ تُفَسِّرُ ذَلِكَ. [27]
«تو مرد احمقي هستي! آيا در كتاب خدا يافتهاي كه نماز ظهر را بايد چهار ركعت انجام داد و با صداي آهسته قرائت نمود؟! عمران براي او يكايك از نمازها را شمرد، و زكوة را شمرد، و غير از اينها از ساير احكام را شمرد و سپس گفت: آيا براي اينها در كتاب خدا تفسيري يافتهاي؟! كتاب خدا آنها را به طور اجمال و سربسته بيان ميكند، و سنّت آنها را تفسير مينمايد!»
و مردي به تابِعي جليل و بزرگوار: مُطَرِّفُ بْنُ عَبْدالله بن شِخِّير گفت: لاَ تُحَدِّثُونَا إلاّ بِالْقُرْآنِ. «شما براي ما حديث نكنيد مگر با قرآن!» مُطَرِّف به او گفت: وَاللهِ مَا نُرِيدُ بِالْقُرْآنِ بَدَلاً، وَ لَكِنْ نُرِيدُ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِالْقُرْآنِ مِنَّا![28]، [29]
«سوگند به خدا، ما بَدَلي را براي قرآن نميجوييم، وليكن ميخواهيم دنبال كسي برويم كه او از همة ما به قرآن داناتر است.»
ايشان در بحثي تحت عنوان «احتياطُ الصَّحابة و التّابعين في رواية الحديث» سعي ميكنند عبارت أقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللهِ را به محاملي حمل كنند كه منافات با عقل نداشته باشد، و سدّ باب نقل حديث نكند؛ و حقّاً توجيهاتِ مالايَرْضَي بها صاحِبُها عُمَر را نمودهاند؛ و بر همين اساس از حديث مشايعت عمر از قرظة بن كعب عبور ميكنند عبور كريمانه، و در زندان كردن سه صحابي بزرگ در روايت حافظ ذَهَبي: ابن مسَعْود و أبُودَرْدَاء و أبو مسعود أنصاري را در مدينه تا اينكه عمر كشته شد، تشكيك مينمايند كه: اين عمل خلاف چگونه از خليفهاي همچون اميرالمومنين عمر متصوّر است؟! چگونه ميشود با آن سوابق و ترجمة احوالشان در اسلام، عمر به چنين كاري دست زند؟! چگونه ممكن است؟! و با چگونه ممكن استها مطلب را خاتمه ميدهند. و بر فرض تحقّق اين موضوع ميگويند: مراد از حَبَسَهُمْ في الْمَدِينَة زنداني كردنشان نيست، بلكه منعشان از حديث است، حَبَسَهُمْ أيْ مَنَعَهُمْ. [30]
بازگشت به فهرست
نظرگلدزيهردرباره كتابت حديث
ايشان از كلام گُلْدْ زِيْهَر مستشرق آلماني كه ميگويد: «حديث در اسلام مولود زمان نخستين آن نيست، بلكه در دوران بعد به واسطة تطوّرات سياسي و اجتماعي پيدا شده است» به قدري عصباني و ناراحت است كه ميخواهد گريبان چاك زند، در حالي كه گفتاري است درست ولي از نقطه نظر تاريخ و حديث عامّه، نه از نقطه نظر تاريخ و حديث شيعه، زيرا همان طور كه خواهيم ديد همه اعتراف دارند به اينكه تدريس و بيان و كتابت حديث نزد شيعه از زمان خود حضرت ختمي مرتبت بوده است، و شيعيان يكصد و پنجاه سال در ثبت حديث و ضبط سنّت رسول الله بر سنّيان تقدّم دارند.
عبارت محمّد عجّاج خطيب اين است: وَ السُّنَّةُ لَمْ تَكُنْ قَطُّ نَتِيجَةً لِلتَّطَوُّرِ الدِّينِيِّ وَالسِّياسِيِّ وَ الاجْتِمَاعِيِّ لِلاْ ءسْلاَمِ فِي الْقَرْنَيْنِ الاوَّلِ وَالثَّانِي كَمَا ادَّعَي «جُولد تسيهر» الَّذِي يُضِيفُ فَيَقُولُ: وَ لَيْسَ صَحِيحاً مَا يُقَالُ مِنْ أنَّهُ-أيِ الْحَدِيثَ- وَثِيقَةٌ لِلاءسْلامِ فِي عَهْدِهِ الاوَّلِ عَهْدِ الطُّفولَةِ وَ لَكِنَّهُ أثَرٌ مِنْ آثَارِ جُهُودِ الإسلام فِي عَصْرِ النُّضُوج.
«و سنّت هيچگاه نتيجة تطوّر ديني و سياسي و اجتماعي اسلام در دو قرن اوّل و دوم نبوده است چنانكه «گلدزيهر» مدّعي آن است. او علاوه بر اين گفتار، كلامي اضافه دارد و ميگويد: و درست نيست آنچه گفته شده است كه حديث پيوندي محكم با اسلام، در عهد اوّل آن كه عهد طفوليّت آن است، داشته است. وليكن حديث اثري از آثار كوشش و سعي اسلام در عصر پختگي و رسيدگي آن است.»
به كتاب «نَظْرَةٌ عَامَّة في تاريخ الفقه الاسلامي» از «دراسات اسلاميّة» گلدزيهر مراجعه شود، طبق گفتة گاسْتُون ويت، اين رأي از گلدزيهر است در مقالة او دربارة حديث در «التّاريخ العامّ للدّيانات» ج 4، ص 366 به زبان فرانسه.
و در مادّة حديث، واضعان «دائرة المعارف الاسلاميّة» قريب به همين قول را از گلدزيهر ذكر كردهاند به نقل از كتابش: «دراسات اسلاميّة» و او سُنَّت را از موضوعات مسلمين ميداند. و اين كلام افتراء محض است، و در باب وضع حديث بدان متعرّض ميگردم؛ بدانجا رجوع شود. [31]
محمّد عجّاج خطيب براي اثبات عمل أبوبكر به سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله ميگويد:
ذَهَبي از مراسيل ابن أبي مليكه روايت نموده است كه: بعد از ارتحال پيغمبر، ابوبكر مردم را جمع كرد و گفت: إنَّكُمْ تُحَدِّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلَّي اللهُ عَليهِ ] وءاله [ و سلَّم أحَادِيثَ تَخْتَلِفُونَ فِيهَا؛ وَ النَّاسُ بَعْدَكُمْ أشَدُّ اخْتِلاَفاً. فَلاَتُحَدِّثُوا عَنْ رَسُولِاللهِ شَيْئاً! فَمَنْ سَألَكَمْ فَقُولُوا: بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ كِتَابُ اللهِ، فَاسْتَحِلُّوا حَلاَلَهُ وَ حَرِّمُوا حَرَامَهُ!
«شما احاديثي از رسول خدا صلی الله علیه و آله بيان ميكنيد كه در آنها اختلاف داريد! و پس از شما مردم دچار اختلاف شديدتري خواهند شد. بنابراين چيزي را از رسول خدا حديث ننمائيد! و هر كس از شما مسئلهاي پرسيد بگوئيد: در ميان ما و ميان شما كتاب الله موجود است، حلال آن را حلال، و حرام آن را حرام بشماريد!»
در اينجا حافظ ذهبي ميگويد: واين گفتار تو را دلالت دارد بر اينكه أبوبكر در مقام تثبّت و تَحَرّي و تحقيق در اخبار بوده است، نه آنكه ميخواسته است باب روايت را مسدود نمايد.
مگر نميبيني: چون در حكم إرث جَدَّه به وي مراجعه شد و او حكمش را از كتاب الله نميدانست، چگونه دربارة آن از سنّت سوال نمود؛ و چون حكمش را براي او بيان كردند، بدان قناعت نكرد تا به شخص ثقة ديگري آن را قوي ساخت و در پاسخ نگفت: حَسْبُنَا كِتَابُ الله همانطور كه خوارج ميگويند. [32]
و حكم إرث جَدّه را از ذَهَبي اين طور نقل ميكند كه: اوَّلين كسي كه در قبول اخبار احتياط كرد أبوبكر بود. ابن شهاب از قبيصة بن ذُوَيب روايت كرده است كه: جَدّه اي نزد ابوبكر آمد و ارثيّة خود را طلب ميكرد. ابوبكر به او گفت: من در كتاب خدا براي تو چيزي نيافتم و نميدانم رسول خدا صلی الله علیه و آله براي تو چيزي را معيّن نموده باشد. سپس از مردم پرسيد.
مُغيره برخاست و گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيدم كه: به جدّه يك سُدْس ميداد. ابوبكر گفت: آيا با تو ديگري هست تا شهادت دهد؟ محمّد بن مَسْلَمه به مثل آن شهادت داد. بنابراين حكم ارث سُدس را براي وي تنفيذ كرد. [33]
بازگشت به فهرست
آفات اعتقاد به حسبناكتاب الله
ما اشكال نميكنيم كه در ثبوت سنّت محقّقه، أبوبكر از قبول آن غالباً امتناع ميكرد و حَسْبُنَا كِتَابُ الله ميگفت تا توجيه ذَهَبي و محمّد عجّاج وجيه آيد، اشكال ما در آن است كه أبوبكر و عمر و عثمان و مُغيره و أبوعبيدة جرّاح و من شابَهَهُم و ماثَلَهُم از سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله كم اطّلاع بودهاند. لهذا در مواقع مراجعة به آنها ابراز ميكردند: نميدانيم! و در اين صورت كه نميدانيم بايد كتاب الله مرجع باشد!
اين كلام، غَلَط است، زيرا پيامبر شخصي را كه مَرْجع و مَسْند و مَصْدر و مورد علوم، و باب مدينة علم، و أقْضَي الاُمَّة، و عالم بالكتاب وتأويله و تفسيره، و بالسّنّة حَضَراً و سفراً باشد از خود باقي گذارد و او را به عنوان محلّ رجوع مسائل و حوادث و وقايع مردم معرفي كرد، و در غدير خمّ در ميان دهها هزار جمعيّت خطبه خواند و وي را عَلَم و رايت و هادي و شاخص و مربّي بشر و مكمّل و متمّم معرفي فرمود؛ چرا شما حقّ او را ربوديد و او را خانه نشين كرديد، و بر أريكة حكم و امر و نهي و فتوي و قضاء و قرآن تكيه زديد، آنگاه فرو مانديد و از عهده برنيامديد؟! چون نميدانستيد! وقتي شخص عليم و دانا و بصير، با اعتراف يكايك خود شما، علي بود، چرا وي را مطرود و منفور و خارج از مدينه نموده، تا برود بيل دست بگيرد و آبياري كند و قنات جاري كند و درخت و نخل و خرما بهم رساند؟!
اي واي بر شما! نه يك واي بلكه تا روز بازپسين واي، و تا وقتي كه لفظ و كلمة واي داراي مَعني و مفهوم است واي! عليّ بن أبيطالب بايد بيست وپنج سال از دستگاه امر و نهي و فرمان و تفسير وبيان سنّت و ادارة امور خلق خدا دور بيفتد و شما كه در ضروري ترين مسائل خود جاهل ونادانيد بايد به عنوان مَصْدر حُكم و رَتْق و فَتْق امور بر اسبان تازي خود مهميز زنيد و به خود فخريّه و مباهات كنيد كه علي را در هم شكستيم و آن شير بيشة ولايت را رام و مطيع نموديم و با طناب بر گردن به مسجد كشانده، وي را در ملا عام به بيعت فرا خوانديم؟!
اشكال در آن است كه شما كه از سنّت خبر نداشتيد، چرا وقتي حكمي را كه در كتاب الله نيافتيد به علي بن أبيطالب رجوع نكرديد؟! او طبق فرمايش رسول خدا محلّ رجوع در تمام مسائل است و أعلم و أتْقي' و أورع امَّت است. اشكال در اينجاست. آقاي ذهبي و عجّاج و غير كما! به خدا قسم شما هم مطلب را ميدانيد! ديگر بس است! با اين تمويهات خود را و دگران را گول نزنيد!
آيا با وجود مَصْدر ولايت و علم إحاطي و سِعي او اگر أبوبكر در كلبة نفساني خود بخزد و در مسائل اظهار عدم اطّلاع كند و به ولايت مراجعه نكند و نپرسد و به مجرّد آنكه در كتاب الله نيافته است حكم به نفي كند، مگر اين عمل غير از حَسْبُنَا كِتَابُ الله چيز دگري ميتواند بوده باشد؟!
رسول خدا در مدّت عمر خود علي را به علم تعليم فرمود و آن جهان علم را به امَّت معرفي كرد. پس علي عالَمي است از حديث، و جهاني است از سنّت، و كتابخانهاي است از مكتوبات و نوشتههاي رسول الله.
او را با جملة: ايتُونِي بِقِرْطَاسٍ وَ قَلَمٍ، كه در صورت تحقّق نوشتن إلي الابَد ضلالت را از اُمَّت بر ميداشت، چرا با جملة: إنَّ الرَّجُلَ يَهْجُرُ جلوي كتابت رسول را گرفتيد؟! چرا ضلالت را تا موقف عدل الهي براي امَّت بخت برگشته خريديد؟!
جعل حديثِ دروغ مساوي است با نفي حديث صحيح. چه تفاوت داشت كه شما در مجلس پيامبر هزاران هزار دروغ به رسول خدا نسبت دهيد و يا با يك جملة عدم نياز به ولايت، و كفايت قرآن، امَّت را از آن همه بهره و منفعت محروم سازيد؟!
بازگشت به فهرست
باوجودسنت نيازبه امام باقي است
شيخ محمود أبورَيَّه عالم سنّي مذهب بيدار شده، در كتاب خود دريغ ميخورد كه چرا رسول خدا در زمان حيات خود امر به كتابت احاديث مانند كتابت قرآن ننمود تا اين مشكلات جانكاه و كمرشكن براي مسلمين پيش نيايد؟ اگر احياناً به مانند كتاب الله، احاديث در مرأي و منظر و مشهد رسول الله تدوين ميشد، ما اينك در يك عالَمي از وَحْدَت و فراغت و ايمان و سكينه و آرامش بسر ميبرديم. [34]
اين كلام، سخن راستيني نيست، زيرا:
اوَّلاً: با وجود تدوين سنّت تامّه و كامله باز نياز به معلّم و مربّي و راهنما و وليّ قائم به امر باقي است، وگرنه به مانند تفسيرهاي متفاوت در آيات قرآن، تفسيرهاي مختلف نيز در سنّت مدوّن پيش ميآمد و در اين صورت غير از وجود امام به حقّ هيچ امري فاصل خصومت و رافع اختلاف، معقول نبود.
ثانياً: تدوين چنين سنّتي در زمان رسول خدا به دست مردم محال بود، زيرا با وجود اهميّت قرآن مجيد و سعي در حفظ الفاظ و كلمات، كه همين امر بزرگترين معجزة الهي آن حضرت است، تدوين چنين سنّتي به دست عامّة مردم امكان نداشت.
ثالثاً: سنّت در موضوعات متفاوت، احكام مختلف به حسب موارد دارد از قبيل موضوع ضرري و حرجي و عُسري و يُسْري و أمثالِها كه در موضوع واحد به حسب اختلاف احوال و شرائط، احكام متفاوتي بر آن بار ميشده است. و اين احكام به قدري گسترده و وسيع است كه قابل إحصاء و تدوين نيست، و فقط ذهن امام و قوّة درّاكه و عاقله و مشخّصة ولي قائم به امر ميتواند بر آن احاطه داشته باشد، لاغير.
رابعاً: اين كتاب مدوّن و اين سنّت مضبوطه كه بايد به دست خبيرترين افراد امَّت سپرده شود پيامبر تهيّه فرمود و به دست خبيرترين آنها سپرد. آن كتاب مدوّن، وجود أقدس نائب مناب و خليفة رسول الله است كه أنت منّي بمنزلة هرون من موسي إلاّ أنَّه لانبيَّ بعدي دربارة او گفته شد. مضافاً به آنكه آن حضرت داراي صحيفهاي مدوّن بوده است كه تمام مسائل كليّه و معضلات و حوادث و وقايع و منايا و بلايا در آن مضبوط بوده است، و با جملة: «قلمي و كاغذي بياوريد تا براي شما بنويسم آن چيزي را كه بعد از آن تا أبد گمراه نشويد» آن كتاب را به امَّت نشان ميداد. اين است سنّت مدوّنه و احاديث مضبوطة مسطوره!
رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به كتاب نمود تا اين سند مسجّل گردد و رسمي شود؛ ولي از آوردن كتاب منع كردند و جملة حَسْبُنَا كِتَابُ الله را سر دادند، و آخرين لحظات عمر پيامبر گرامي با لَغَط و سخنان درهم و برهم و غوغا و سر و صدا در آن مجلس آشوب منقضي شد و آن وجود أقدس لحظاتش با ناراحتي سپري شد تا به رفيق أعلي پيوست.
جملة إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتي أهْلَ بَيْتِي معرّفي همان كتاب مسطور و سنّت زنده و ثابتهاي است كه در برابر قرآن، رسول خدا آن دو را با هم به امّت ارزاني داشت.
بازگشت به فهرست
سخن احمدامين درنيازبه سنت
دكتر أحمد أمين بَك مصري ميگويد: وَ أمَّا السُّنَّةُ فَهِيَ أهَمُّ مَصْدَرٍ بَعْدَ الْقُرآنِ؛ وَ قَدْ تَجَرَّأَ قَوْمٌ فَأنْكَرُوهَا وَاكْتَفَوْا بالْعَمَلِ بِالْقُرآنِ وَحْدَهُ. وَ هَذَا خَطَأٌ. فَفِي السُّنَّةِ تفسيرٌ كَثيرٌ مِنَ النَّبيِّ صلی الله علیه و آله و سلّم لِلقُرْآنِ. فَقَد كانَ يُجِيبُ عَلَي أسْئِلَةِ الصَّحَابةِ فيما غَمَضَ عَلَيْهِمْ وَ يُبَيِّنُ لَهُمْ مَا اشْتَبَهَ عليهم. و فيها تاريخُ الإسلام و تاريخُ أعمال الصَّحابَةِ و طَريقةُ تَنْفيذِهم لاحكام القرآنِ و كَيفيَّةُ عملهِم بها.
فمِن الحديث نعلم: كيفَ عَمِلَ الرَّسولُ و أصْحابُهُ بِالْقرآنِ؟ و كَيْفَ نَجَحُوا فِي تَأسيس حكومةٍ مَدَنِيَّةٍ علي مَبادِي الإسلام. و في الحديث أخبارُ الرَّسولِ و أصحابِه و وقائعُهُم إلي غير ذلك.
و قِسْمٌ من الاحاديثِ أخلاقيٌّ تهذيبيٌّ يَحْتَوي علي الحِكَم و الآدابِ و النَّصَائح مثلُ مَدْحِ الصِّدقِ و العَدْل و الاءحسانِ و ذمِّ الْكِذبِ و الظّلم و الفسقِ و الفَساد.
و قِسْمٌ يشتمل علي اُصول العقائد المذكورة في القرآنِ مثلُ التَّوحيدِ و الصِّفاتِ الاءلَهيَّةِ و الرِّسالةِ و البَعْثِ و جَزَاء الاعمال.
و قسمٌ آخر يشتمل علي أحكامٍ؛ و قد اشترطوا في أحاديث الاحكام صِحَّتَهَا. [35]
«و امّا سنّت، پس آن بعد از قرآن مهمترين مصادر اسلام است. و جماعتي تجرّي كردند و آن را منكر شدند و تنها به قرآن اكتفا كردند؛ و اين غلط است. چرا كه تفسير بسياري از قرآن در سنّت از رسول الله صلی الله علیه و آله موجود است. پيامبر جوابگوي مسائل غامضه و مشتبهاتي بود كه براي امَّت رخ ميداد. در سنّت است كه رسول خدا آنها را مبيّن ميسازد و مشتبهات را روشن ميكند. و در سنّت است تاريخ اسلام و تاريخ اعمال صحابه و طريق تنفيذشان احكام قرآن را و كيفيّت عملشان به آن احكام.
زيرا از حديث درمييابيم: چگونه رسول خدا و اصحابش به قرآن عمل كردند؟ و چگونه در تأسيس و برپاداري حكومت شهري و تمدّن اجتماعي بر مبادي و آئين اسلام پيروز گرديدند؟ و اخبار پيغمبر و اصحاب او و وقايع وسرگذشتشان همه در حديث وارد شده است.
و دستهاي از احاديث اخلاقي و تهذيبي ميباشند كه محتوي بر حكم و آداب و نصايح هستند، مانند مدح صدق و عدل و احسان و ذمّ كذب و ظلم و فسق و فساد.
و دستهاي مشتمل بر اصول عقائد مذكورة در قرآنند مثل توحيد و صفات إلهيّه و رسالت و بعث و جزاي اعمال.
و دستة ديگري مشتمل است بر احكام؛ و در احاديثِ احكام شرط نمودهاند صحّت آنها را.»
أحمد أمين بك همان دانشمند مطّلع و متضلّع و مشهور مصري است كه كُتُب «فَجْر الإسلام» و «ضُحَي الاسلام» و «ظُهْر الاسلام» را نوشت و در دنيا انتشار داد و مورد قبول عامّة مدارس و مكاتب عامّه واقع شد.
در «فَجْر الاسلام» و «ضُحَي الاسلام» شيعه را يك گروه استثنائي خارج از اسلام به دواعي اغراض سياسي معرّفي ميكند، و در فروع و اصول به آنها اتّهاماتي روا ميدارد، كه باز پس از چهارده قرن از مظلوميّت مولانا در سقيفة بني ساعده و مجلس رسول الله در يوم الرّزيّه و... كه ميگذرد ميبينيم با همان شمشيرهاي آخته بر ولايت تاخته و از هر گونه سبّ و شتم و طرد و تهمت مضايقه ندارد.
وي در ماه رمضان سال 1349 هجري قمري، كه با جمعي از يارانش به نجف اشرف براي سياحت مشرّف شده بود، با علماي آنجا ملاقات نمود و آنها مطالب وي را در حضورش مستدلاّ ردّ كردند، و اثبات نمودند كه اين مطالب تهمتهائي است بدون برهان كه از سابق الايّام به شيعه ميزدهاند
مباحثه آيت الله كاشف الغطاءبااحمدامين
از جملة علماي اعلام نجف اشرف مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد حسين آل كاشف الغِطاء رحمةالله عليه بود كه محلّ اجتماع أحمد أمين با ايشان در مدرسة ايشان به نام مدرسة كاشف الغطاء صورت گرفت. و چند ساعتي كه ازشب ميگذشت او با همراهانش به آنجا آمدند و با آن عالم خبير ملاقات كردند و در ضمن بحث و كلام، مرحوم آية الله به ايشان گفت: من تعجّب دارم از بياطلاعي شما در عقائد و آداب و تاريخ و رجال و مذاهب، آنگاه به عنوان استاد كتاب مينويسيد و به دنيا انتشار ميدهيد و شيعه را كه يك ركن، نه بلكه ركن اساسي اسلام است با اغراض و عقائد و رسوم و آدابي معرّفي ميكنيد كه ابداً به شيعه مربوط نيست! مطالب وارده در دو كتاب «فجر الإسلام» و «ضحي الإسلام» دربارة شيعه اتّهام محض است. از خدا و سوال و قيامت بگذريم، در برابر حقّ و حقيقت و پيجوئي و ريشهيابي در اديان و مذاهب، وظيفة كسي كه خود را استاد ميپندارد و در جامعه تدريس ميكند و بعد مطالب خود را منتشر ميسازد چيست؟!
أحمد أمين گفت: ما اين مطالب را از شهرت و از كتب مدوّنه استخراج نمودهايم (و نام كتابها را برد) و در اين صورت راه خلافي نپيمودهايم!
آية الله گفت: اين شهرت آيا در ميان شيعه است يا در سر زبانهاي معاندين آنها كه به ايشان نسبت ميدهند؟! و اين كتابها آيا كتب شيعه است يا كتب مخالفين آنها كه در مرام و عقيده با آنان خلاف دارند؟!
وي گفت: از فلان كتاب و فلان كتاب!
آية الله گفت: آن كتابها از مصادر تاريخ اهل تسنّن است نه شيعه؛ و در آن مطالب اغراض سياسي و تعصّبات مذهبي به كار رفته است. آنگاه خصوص آن اغراض را يك يك برشمرد به طوري كه أحمد أمين از وسعت اطلاعات ايشان در شگفت ماند.
آنگاه مرحوم آيةالله گفت: قاعدة تحقيق براي عقائد و آداب و رسوم و اعمال هر قوم آن است كه بايد از خودشان تحقيق به عمل آورد و از داخلشان استعلام نمود نه از خارج و از زبان قومي كه مخالف آنها ميباشند. و در اين طريقة مُسَلَّمه امروزه ميان دانشمندان جهان اختلاف نيست. هر محقّقي كه ميخواهد از عقيده و آداب جماعتي چيزي به دست آورد و بنويسد، حركت ميكند، قارّهها ميپيمايد تا به خود آن جماعت ميرسد و از درون، ايشان را ملاحظه و مشاهده ميكند و از خودشان تحقيق به عمل ميآورد. شما كدام يك از كتب شيعه را از صدر اسلام تا به حال از كتاب... و كتاب... و... مطالعه كردهايد؟ و سپس در برابر آراء و عقائد شيعه قلمفرسائي نمودهايد؟!
أحمد أمين گفت: از كتب شيعه در دسترس ما چيزي نيست!
آية الله گفت: اين هم يك مصيبت بزرگ! چرا نيست؟! و چرا نبايد بوده باشد؟! من كه يك طلبه هستم، در همين مدرسة محقّر اينك پنجهزار جلد كتاب در مكتبه موجود است كه در دسترس جميع طلاّب قرار دارد. از تمام انواع كتب صحاح و سُنَن و تواريخ اهل تسنّن در نزد ما بِأَنواعِها و أقسامِها و أنواع طبعها موجود است، چرا كه براي تحقيق و بررسي كامل براي ما لازم است. آيا براي جامعة عامّه و اهل سنّت در مصر و در جامع آن نبايد كتب شيعه وجود داشته باشد؟! و ايشان براي تحقيقات خود نبايد از نزديك بدانها مراجعه نمايند؟!
و علي جميع التّقادير مرحوم آية الله مواضع اشتباه او را در دو كتاب مذكور دربارة شيعه و عقائدشان مستدلاً و مشروحاً به اثبات رسانيد و مجلس تا قريب اذان صبح طول كشيد، و أحمد أمين در همان مجلس معترف به خطاي خود شد و وعده داد كه در مراجعت به مصر مواضع اشتباه را تصحيح نمايد.
پس از مراجعت أحمد أمين به مصر مرحوم آية الله كتاب قوي و استوار «أصْلُ الشِّيَعِة وَ اُصُولُهَا» را نوشته و منتشر كردند ولي از أحمد أمين جوابي و تصحيحي به عمل نيامد و سالها گذشت و خبري نبود.
أحمد أمين در آخر عمر كه از چشم و نوشتن با آن ممنوع بود مطالبي را إملاء نمود و در كتابي به نام «يَوْمُ الإسلام» منتشر ساخت. در آن كتاب بدون آنكه از خطاهاي خود نامي ببرد و يا از دو كتابش در اين باره ذكري به عمل آورد در جاهاي مختلف عقائد شيعه را صحيح شمرده است و همان اتّهاماتي را كه ميزده است به صورت و در جهت متعاكس براي واقعيّت امر اثبات نموده است، به طوري كه از ضمّ و ضميمههاي مطالب متفرّق كتاب، ميتوان به دست آورد كه اصول عامّه و سنّت را ابطال نموده و اصول خاصّه و شيعه را تثبيت نموده است.
عالم خبير و اخيراً درگذشته شيخ محمّد جواد مغْنِيه در كتاب «الشِّيعَة و التَّشَيُّع» مطالبي را از «يوم الإسلام» وي نقل ميكند كه دلالت بر مدّعاي ما دارد.
ما پس از مطالعة دقيق «يوم الاسلام» و تطبيق گفتار مغنيه، مطالب كتاب «الشّيعة و التّشيّع» را در اين مورد ذكر مينمائيم:
أحْمَدُ أمينٌ يَعْتَرِفُ فِي أيَّامِهِ الاخِيرَة
أحمد أمين در دو كتاب «فَجر الاسلام» و «ضُحَي الاسلام» خود به اماميّه هجوم سخت و ناهمواري برده است. و در همان زمانِ انتشار، علماي اماميّه بر مطالب وي ردّ منطقي كردهاند و به شهادت تاريخ و كتب عقائديّة آنها اثبات نمودهاند كه او عاطفه را به جاي عقل، و تعصّب را محلّ عَدْل، و پندار را بجاي واقع و حقيقت نشانده است. و از كساني كه متصدّي ردّ وي شدند مرحوم كاشف الغِطاء است در كتاب «أصل الشّيعة و اُصولها».
و پس از گذشت مدت بيست سال يا بيشتر از آن هجوم، چشمش آسيب ديد و از قرائت و كتابت عاجز ماند. و در اين أيّام أخيرهاش (سنة 1952 ميلادي) از غير كمك جست و كتابي را بر او إملاء و انشاء نمود كه نام آنرا «يوم الاء سلام» گذارد؛ در اين كتاب بدون آنكه خودش احساس كند و يا ملتفت گردد، به آنچه بر عقائد اماميّه انكار نموده و عيب گرفته بود اعتراف كرده است، و از آن قبيل است:
او اين عقيده و اصل را كه جانشيني رسول الله به تنصيص و تعيين ميباشد انكار مينمود و گمان داشت كه آن را شيعه از خارج به عنوان بدعتي در دين وارد نمودهاند، و آنكه رسول الله أصل انتخاب و شوري را تقرير و تثبيت نموده است.
در اين مطلب، خودش خودش را ردّ كرده است و مناقض با عقيدة سابقه، در كتاب «يوم الإسلام» اعتراف كرده است بِأَنَّ النِّبِيَّ صلی الله علیه و آله و سلّم أرَادَ أنْ يَكْتُبَ فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ كِتَاباً يُعَيِّنُ مَنْ يَلِي الاْ مْرَ بَعْدَهُ، فَحَالَ عُمَرُ دُونَ إرَادَتِهِ.
بازگشت به فهرست
اعترافات احمدامين به منع عمرازنوشتن رسول خداصلياللهعليهوآلهوسلم درمرض موت
و اينك عين آنچه را كه صاحب «فجر الإسلام» با خود الفاظ و عبارات وي در كتاب اخيرش: «يوم الإسلام» ص 41 طبع 1958 آورده است در اينجا ميآوريم:
أرَادَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله فِي مَرَضِهِ الَّذِي مَاتَ فِيِه أنْ يُعَيِّنَ مَنْ يَلِي الامْرَ بَعْدَهُ، ففي الصّحيحَيْنِ-البُخاريِّ و مُسْلِمٍ- أنَّ رَسُولَ اللهِ لَمَّا احْتَضَرَ قَالَ:
«هَلُمَّ أكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لاَتَضِلُّوا بَعْدَهُ» وَ كَانَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ مِنْهُمْ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ عُمَرُ: إنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ [1] وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ!
فَاخْتَلَفَ الْقَوْمُ وَ اخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ قَالَ: قَرِّبُوا إلَيْهِ يَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ قَالَ: الْقَوْلُ مَا قَالَهُ عُمَرُ.
فَلَمَّا أكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الاْخْتِلاَفَ عِنْدَهُ صلی الله علیه و آله قَالَ لَهُمْ: قُومُوا؛ فَقَامُوا وَ تَرَكَ الامْرَ مَفْتُوحاً لِمَنْ شَاءَ. جَعَلَ الْمُسْلِمِينَ طِوَالَ عَصْرِهِمْ يَخْتَلِفُونَ عَلَي الْخِلاَفَةِ حَتَّي عَصْرِنَا هَذَا بَيْنَ السُّعُودِيِّينَ وَالْهَاشِمِيِّينَ». [2]
«رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده كرد در مرضي كه در آن مرض فوت كرد براي ولايت امر مردم كسي را براي آنان معيّن نمايد. زيرا در صحيحين-بخاري و مسلم- آمده است كه: چون حالت احتضار به رسول الله دست داد گفت: بياوريد بنويسم كتابي را براي شما كه پس از آن گمراه نشويد! و در اطاق رسول الله مرداني بودند كه از ايشان بود عُمَر بن خطّاب. عمر گفت: درد مرض بر رسول الله غلبه كرده است[3] و در نزد شما قرآن است. كتاب خدا ما را بس است.
در اين حال آن جماعت با هم اختلاف نمودند و به منازعه و مخاصمه پرداختند. بعضي از ايشان ميگفت: براي رسول الله بياوريد آنچه را كه ميخواهد تا بنويسد براي شما كتابي (مكتوبي) كه بعد از آن گمراه نشويد! وبعضي از ايشان ميگفت: گفتار همان است كه عمر گفته است.
و چون كلام لَغْو و اختلاف در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسيار شد به آنها فرمود: برخيزيد! و آنها برخاستند. و امر ولايت را رها كرد ويله گذارد كه براي آن كس كه ميخواهد باز باشد. مسلمين را در طول عصرشان طوري قرار داد كه در امر خلافت اختلاف كنند حتّي در اين عصر ما كه ميان سعوديّين و ميان هاشميّين اختلاف است.»
و در ص 53 ميگويد: «اخْتَلَفَ الصَّحَابَةُ عَلَي مَنْ يَتَولَّي الامْرَ بَعْدَ الرَّسُولِ، وَ كَانَ هَذَا ضَعْفَ لِيَاقَةٍ مِنْهُمْ، إذِاخْتَلَفُوا قَبْلَ أنْ يُدْفَنَ الرَّسُولُ»[4] مَعَ الْعِلْمِ أنَّ عَلِيّاً كَانَ مَشْغُولاً بِتَجْهِيزِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله .
«صحابه در ولايت امر بعد از رسول الله با هم اختلاف نمودند، و اين از ضعف لياقتشان بود؛ به علّت آنكه اين اختلاف قبل از دفن پيغمبر پيدا شد.» با علم به اينكه علي مشغول به تجهيز رسول الله بود.
و در ص 52 ميگويد: كانَ مَجالُ الْخِلا َ فِ الاْ وَّلِ-أيْ بَيْنَ الصَّحابَةِ- في بَيْتِ النَّبيِّ؛ و الثّانِي في سَقيفَةِ بَنيساعِدَةَ؛ وَ أخيراً تَمَّ الاْ مْرُ لاِ بي بَكْرٍ عَلَي مَضَضٍ. [5]
«أوَّلين جائي كه در آن براي ولايت امر در ميان صحابة رسول خدا اختلاف شد در خانة رسول الله بود؛ و دوّمين جا در سقيفة بني ساعده؛ و نهايتاً امر ولايت با كراهت و ناگواري، براي أبوبكر خاتمه يافت.»
بازگشت به فهرست
اعتراف أحمد أمين به غلط بودن خلافت أبوبكر و عمر
و در ص 54 ميگويد: «وَ بايَعَ عُمَرُ أبابَكْرٍ، ثُمَّ بايَعَهُ النّاسُ، وَ كانَ في هَذا مُخالَفَةٌ لِرُكْنِ الشُّورَي. وَ لِذَلِكَ قالَ عُمَرُ: إنَّها غَلْطَةٌ وَقَياللهُ الْمُسْلِمينَ شَرَّها؛ وَ كَذَلِكَ كانَتْ غَلْطَةً بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ لِعُمَرَ.» [6]
«و عمر با أبوبكر بيعت كرد و سپس مردم با او بيعت كردند، و در اين گونه بيعت مخالفت با ركن شوري شد. و بدين جهت عمر گفت: آن بيعتِ غلط و خلافِ حقّي بوده است، خداوند مسلمين را از شرِّ آن غلط حفظ نمود؛ و همچنين بيعتِ أبوبكر با عمر غلط و خلاف حقّي بود كه به وقوع پيوست.»
بازگشت به فهرست
اعترافات احمدامين به مطاعن عثمان
و در ص 58 ميگويد:
وَ كانَ أهَمُّ ما نَقَمَ النّاسُ عَلَي عُثْمانَ:
1- طَلَبَ مِنْهُ عَبْدُاللهِ بْنُ خالِدِبْنِ اُسَيْدٍ الاْ مَوِيُّ صِلَةً، فَأَعْطاهُ أرْبَعَمِائَةِ ألْفِ دِرْهَمٍ.
2- أعادَ الْحَكَمَ بْنَ الْعاصِ بَعْدَ أنْ نَفاهُ رَسُولُ اللهِ، و أعْطاهُ مِائَةَ ألْفِ دِرْهَمٍ.
3- تَصَدَّقَ رَسُولُ اللهِ بِمَوْضِعِ سُوقِ الْمَدينَةِ عَلَي الْمُسْلِمينَ، فَأَعْطاهُ عُثْمانُ لِلْحارِثِ الاْ مَوِيِّ.
4- أعْطَي مَرْوانَ فَدَكاً، وَ قَدْ كانَتْ فاطِمَةُ طَلَبَتْها بَعْدَ أبِيها فَدُفِعَتْ عَنْها.
5- حَمِيَ الْمَراعِيَ حَوْلَ الْمَدينَةِ كُلَّها مِنْ مَواشِي الْمُسْلِمينَ كُلِّهِمْ إلاَّ عَنْ بَني اُمَيَّةَ.
6- أعْطَي عَبْدَ اللهِ بْنَ أبِي السَّرْحِ جَميعَ ما أفاءَ اللهُ مِنْ فَتْحِ إفْرِيقيا بِالْمَغْرِبِ مِنْ غَيْرِ أنْ يُشْرِكَ فيهِ أحَداً مِنَ الْمُسْلِمينَ.
7- أعْطَي أباسُفْيانَ مِائَتَيْ ألْفٍ وَمَرْوَانَ مِائَةَ ألْفٍ مِنْ بَيْتِ الْمُسْلِمينَ فِي يَومٍ وَاحدٍ.
8- أتاهُ أبو موسَي الاشْعَرِيُّ بِأَمْوالٍ كَثيرَةٍ مِنَ الْعِراقِ، فَقَسَّمَها كُلَّها في بَني اُمَيَّةَ.
9- تَزَوَّجَ الْحارِثُ بْنُ الْحَكَمِ، فَأَعْطاهُ مِائَةَ ألْفٍ مِنْ بَيْتِ الْمالِ.
10- نَفَي أباذَرٍّ رَحِمَهُ اللهُ إلَي الرَّبَذَة لِمُناهَضَتِهِ مُعاوِيَةَ في كَنْزِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ.
11- ضَرَبَ عَبْدَاللهِ بْنَ مَسْعودٍ، حَتَّي كَسَرَ أضْلاَ عَهُ. [7]
12- عَطَّلَ الْحُدُودَ، وَ لَمْ يَرُدّ الْمَظالِمَ، وَ لَمْ يَكُفَّ الاْ يْدِيَ الْعادِيَةَ.
13- كَتَبَ إلَي عامِلِهِ في مِصْرَ يَأْمُرُهُ بِقَتْلِ قادَةِ الثَّوْرَةِ. [8]
«و از مهمترين چيزهايي كه مردم بدان سبب در مقام مواخذه و انتقام از عثمان برآمدند اينهاست:
1- عبدالله بن خالِد بن اُسَيْد اُمَوي از وي صِلِهاي خواست؛ عثمان به او چهارصدهزار درهم داد.
2- حَكَم بن العاص را پس از آنكه رسول خدا او را از مدينه تبعيد نموده بود به مدينه بازگردانيد و يكصد هزار درهم هم به وي داد.
3- محلّي از بازار مدينه را رسول خدا صَدَقات براي مسلمين قرار داده بودند، و عثمان آن را به حارِث اُمَوي بخشيد.
4- به مروان فدك را بخشيد پس از آنكه فاطمه آن را پس از پدرش طلب نموده بود و وي را از فدك رانده بودند.
5- چراگاههاي اطراف مدينه را از مواشي مسلمانان قُرُق كرد و اختصاص به بني اُميّه داد.
6- جميع غنائمي را كه خداوند از فتح آفريقا بر مسلمين عنايت كرده بود، به عبدالله بن أبي سَرْح بخشيد بدون آنكه يك نفر از مسلمانان را در آن شركت دهد.
7- در يك روز به أبوسفيان دويست هزار، و به مروان يكصد هزار از بيت المال مسلمين داد.
8- أبوموسي أشعري از عراق، أموال بسياري را براي مدينه آورد. تمام آنها را عثمان ميان بني اميّه تقسيم كرد.
9- حارِث بن حَكَم ازدواج نمود؛ عثمان به او يكصد هزار از بيت المال داد.
10- أبوذرّ رحمةالله عليه را به رَبَذَه تبعيد كرد؛ چون با معاويه در جمع كردن طلا و نقره مبارزه كرد و براي جلوگيري از او قيام نمود.
11- عبدالله بن مسعود را به قدري زد كه استخوانهاي سينهاش شكست.
12- حدود الهي را تعطيل نمود، مظالم مردم را ردّ نكرد و دستهاي متجاوز و متعدّي را باز نداشت.
13- به عامل خود در مصر نوشت و او را به كشتن پيشدارانِ قيام و انقلاب عليه او امر كرد.
و در ص 57 ميگويد: «وَ كَانَ مِنْ أكْبَرِ الشَّخْصِيَّاتِ الْبَارِزَةِ فِي مُحَارَبَتِهِ وَ تَألِيبِ النَّاسِ عَلَيْهِ عَائشَةُ بِنْتُ أبِي بَكْرٍ.» [9]
«و از بزرگترين شخصيتها و مقاماتي كه در محاربه و برانگيختن مردم بر ضدّ عثمان بن عفّان قيام و اقدام نمودند عائشه دختر ابوبكر بود.»
و در ص 61 ميگويد: إنَّ قَتْلَ عُمَرَ وَ عَلِيٍّ كَانَ حَادِثَةً فَرْدِيَّةً وَ مُوَامَرَةً جُزْئيَّةً أمَّا مَقْتَلُ عُثْمَانَ فَقَدْ كَانَ ثَوْرَةً شَعْبِيَّةً لِلاقْطَارِ الإسلاميَّةِ. [10]
«كشته شدن عمر و علي يك حادثة فردي و قرارداد و معاهدة جزئي بود كه صورت گرفت؛ أمّا كشتن عثمان يك نهضت و ثوره و قيام ملّي بود براي جميع أقطار اسلام.»
و در ص 53 ميگويد: كَرِهَ كَثِيرٌ مِنَ الصَّحَابَةِ أنْ يُجْمَعَ بَيْنَ النُّبَوَّةِ وَ الْخِلاَفَةِ، وَ لِعِلْمِهِمْ بِشِدَّةِ عَلِيٍّ فِي الْحَقِّ وَ عَدَمِ تَسَاهُلِهِ. [11]
«بسياري از صحابه ناپسند داشتند كه نبوّت و خلافت در خاندان واحدي قرار گيرد؛ و به علّت آنكه ميدانستند: عَلي در أخذ حقّ شديد است و مرد مساهله كار نيست.»
حالا اگر اين مطالب مذكوره را بعضي را با بعضي ديگر روي هم بگردانيم نتائجي كه اينك ذكر ميشود به دست ميآيد:
اصل و عقيدة تنصيص بر خليفه، مصدر أوّل آن رسول الله است نه غير رسول الله. و آن كساني كه با پيامبر مخالفت كردند و حائل شدند ميان او و ميان آنكه نَصّي به عمل آورد براي كسي كه ولايت را بدو بسپارد در سَنَدِ مسجّل و نامة مكتوب و إمضا شدهاي كه هيچ قبول تأويل و تبديل نكند، ايشان بالذّات همان كساني بودند كه با آن نصوص غير مكتوبه مخالفت نموده بودند.
بازگشت به فهرست
گفتارمرحوم مظفردرترك نص برخليفه
شيخ محمّد رضا مظفّر در كتاب «سقيفه» ميگويد: «آن گروه چون در زمان حيات رسول خدا اطاعتش را در اين سبيل ننمودند، پس چگونه پس از وفات او اطاعتش را بنمايند؟!»
و ترك كردن تنصيص بر خليفه، اُمَّت را در تفريق و تفرّق انداخت و كلمة واحدشان را پاره كرد و در كشمكش و تنازع تا آخرين روز واقع ساخت. و علّت تامّه در تمام اين امور تنها خليفة ثاني بوده است و كساني كه با او كمك نمودند و إعانت كردند او را در آنكه منع كند پيغمبر را در اينكه برايشان نامهاي بنويسد كه پس از آن هيچگاه گمراه نشوند.
بيعت أبوبكر و عمر نه از روي نصّ بود و نه از روي شوري، بلكه مجرّد غَلطَهاي بود كه واقع شد. و معني اينكه غَلطَه بود آن است كه بر غير حقّ بود. أمّا عثمان، پس او با اسلام مخالفت كرد و لهذا أقطار اسلاميّه بر وي شوريدند و با تحريض و تحريكِ عائشه عليه او نهضت و قيام نمودند.
بنابراين قيام و شورش و ثوره عليه او قيام ملّي اسلامي بوده است نه قيام قبيلگي و طائفگي، و نه از ناآشنايان و ناشناختگان و قاطعان طريق-همچنانكه گفته شده است.
و كساني كه ميان علي و خلافت حائل شدند، اين كار را به دو جهت انجام دادند:
أوّل: علي در حقّ شديد بود و ابداً در حقّ تساهل نميورزيد.
دوّم: تعصّب بر عليه أهل بيت. چون ناپسند داشتند كه در بيت واحد كه بيت محمّد است نبوّت و خلافت با هم مجتمع شوند.
و در جائي كه إبا و امتناع ورزد از روي عناد و تعصّب كسي كه إبا و امتناع ميورزد از آنكه به خلافت علي اعتراف كند- نه به جهت علّتي و سببي بلكه به جهت آنكه او بر حقّ است و او از أهل بيت است- پس بداند كه شيعه ايمان به خلافت او آورده است، زيرا ايشان به حقّ ايمان آوردهاند، و علي را دوست دارند، چرا كه شيعه پيامبر خدا و أهل بيت أطهارش را دوست دارند.
بازگشت به فهرست
اعترافات احمدامين عين عقايدشيعه است
و مجمل سخن آنكه: آنچه را كه شيعه در اين باب ميگويند در حقيقت چيزي بيشتر نيست از آنچه أحمد أمين در كتاب «يَوْم الإسلام» ميگويد: كتابي كه در روزهاي واپسين از عمرش آن را تأليف نمود پس از آنكه با دو كتاب «فَجْر الإسلام» و «ضُحَي الإسلام» خود دنيا را بر عليه إماميّه برآشفت وليكن ديگر بعد از برآشفتن آن را ننشانيد. [12]
آري أحمد أمين طبق قواعد شَرَف و انصاف و عدل و فتوّت و مردانگي ميبايست در اين كتاب «يوم الإسلام» صريحاً توبه كند و از نوشتجات كثيرة منتشرة در عالم و موجوده در مكتبهها و كتابخانهها عذرخواهي كند و پس از آنكه با آن دو كتاب خود دنياي شرق و غرب را بر ضدّ اماميّه تحريك كرد اينك آن حركت را تبديل به سكون و آرامش نمايد و آن قيام را فرو نشاند.
ولي اين كار را نكرد و فقط در لابلاي مطالب و أوراق «يوم الإسلام» مطالب مذكورة فوق از قلم او گذشته است. اللُّهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ يَتَولاّهُ وَ يُحِبُّهُ، وَ أبْعِدْهُ مِمَّنْ يَتَبَرَّءُ مِنهُ وَ يُبْغِضُهُ.
اگر أحمد أمين صريحاً اشتباهات خود را با نام كتاب و عنوان و مطلب ذكر ميكرد، ديگر كسي از افراد كم تعمّق و مطالعه از خواندن فَجر و ضُحاي او گمراه نميشد، ولي اينك همه گمراه ميشوند مگر كسي كه «يوم الإسلام» او را دقيقاً مطالعه كند، آن هم مانند شيخ بصير و خبير مُغْنِيه به ربط آنها آگاه و از رويهم ريختن مطالب آن اين نتيجه را بگيرد.
اگر عُمَر هم از آوردن قلم و كاغذ منع نمينمود، ديگر كسي از افراد اُمَّت اسلام گمراه نميشد و ولايت امروزه اختصاص به شيعه نداشت، بلكه تمام جهان از آن روز إلي الابد شيعه بودند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله امر به كتابت نمودند و در پايان عمر شريف خود قلم و كاغذ طلبيدند تا بنويسند براي آن قوم وصايت و خلافت بلافصل و ولايت كلّية إلهيّة مولي الموالي حضرت أمير المومنين -عليه افضل صلوات المصلّين- را؛ وليكن گروه مخالف نگذاشتند و نخواستند ولايت بر آنحضرت تحقّق پذيرد و خودشان و پيروانشان را در ضلالت فرو بردند؛ أمّا حضرت أميرالمومنين علیه السّلام علاوه بر كتابت قرآن حكيم تمام احاديث قدسيّه و سنّتهاي علميّه و عمليّة رسول خدا را مينوشت، و همه و همه نزد او مضبوط بود.
او پيوسته از زمان طفوليّت دامن پروردة رسول خدا بود و از مَحْرمترين موضع أسرار او بود. در سفر و حضر، و حضور و غيبت، و جنگ و صلح، و اقامت و مهاجرت، و سكون و حركت، أنيس و مونس و نديم و همنَفَس رسول الله بود. هر آيهاي از قرآن كه نازل ميشد بر او ميخواند و او مينوشت گرچه پس از گذشت روزها باشد؛ و آن آيه را حضرت براي كُتَّاب وَحْي قرائت نموده و آنها نيز مينوشتند.
تنها أميرالمومنين علیه السّلام قرآن تامّ و تمامي را كه در زمان رسول خدا نوشته شد و آن كتاب مَصْدر و مَرْجع بود، نوشت و آن قرآن به خط او و كتابت او بود.
بازگشت به فهرست
سخن مستشارعبدالحليم برتقدم علي ع دركتابت حديث
مُسْتَشَار عَبْدالحَليم جُنْدي رئيس مجلس أعلاي شئون اسلاميّة جمهوري مصر در كتاب جديدالتأليف كه حقّاً از كتب نفيس و ارزشمند است و به نام «الإمام جعفرالصادق» انتشار داده است، در صفحة 25 ميگويد: مَنَعَ عُمَرُ تَدْوِينَ الْحَدِيثِ-مَخَافَةَ أنْ يُخْلَطَ الْقُرْآنِ بِشَيْءٍ- وَ بِهَذَا أبْطَأ التَّدْوِينُ عِنْدَ أهْلِ السُّنَّةِ قَرْناً بِتَمَامِهِ. وَانْفَتَحَتْ أبْوَابٌ لِلْجَرْحِ وَ التَّعْدِيلِ وَلِلْوَضْعِ وَ للِضِّيَاعِ. أمَّا عَلِيٌّ فَدَوَّنَ مِنْ أوَّلِ يَوْمٍ مَاتِ فِيهِ الرَّسُولُ. وَ لَعَلَّهُ إذْ دَوَّنَ صَارَ مَرْجِعَ الصَّحَابَةِ بِمَا فِيهِمْ عُمَرُ؟ [13]
«عمر از ترس آنكه مبادا حديث با قرآن مخلوط شود از تدوين آن منع كرد، و بدين علّت كتابت و تدوين در نزد أهل سنّت يك قرن تمام به تأخير افتاد. فلهذا أبوابي از جرح و تعديل، و از جَعْل و وَضْع حديث، و از ضايع شدن و از بينرفتگي باز شد. أمّا علي از همان روزي كه رسول الله ارتحال نمود، نوشت و تدوين كرد و شايد به همين جهت است كه او مرجع علمي تمام صحابه كه خود عمر نيز در آنها بود، واقع شد.»
اين مرد دانشمند دربارة المذهب الجعفري ميگويد:
حاكم در تاريخش با إسناد خود به أبوبكر تخريج نموده است كه رسول الله فرمودهاند: مَنْ كَتَبَ عَلَيَّ عِلْماً أوْحَدِيثاً لَمْ يَزَلْ يُكْتَبُ لَهُ الاجْرُ مَا بَقِيَ ذَلِكَ الْعِلْمُ أوِ الْحَدِيثُ.
«كسي كه علمي و يا حديثي را كه از من سرزده است بنويسد، پيوسته تا هنگامي كه آن علم و يا حديث باقي است براي وي ثواب و پاداش نوشته ميشود.»
و أبوبكر در أيّام خلافتش سعي كرد تا حديث را تدوين كند و مجموعاً پانصد حديث گرد آورد. شبي خوابيد و پيوسته منقلب بود و در فراش ميگرديد. عائشه گفت: اين حركتهاي ناهموار او مرا محزون كرد. چون صبح شد به من گفت: أيْ بُنَيَّةُ! هَلُمَّي الاحَادِيثَ الّتي عِنْدَكِ، فَجِئتُ بِهَا فَأحْرَقَهَا.
«اي دختركم! آن احاديثي كه نزد توست بياور. من آنها را آوردم و آنها را سوزانيد.»
و از زُهْري از عروه روايت است كه عمر اراده كرد سنن رسول الله را بنويسد. از أصحاب آن حضرت استفتا كرد. همه وي را دلالت بر نوشتن نمودند. عمر شروع كرد تا مدّت يك ماه از خدا در اين امر خيرخواهي و طلب راه رشد ميكرد تا آنكه روزي صبحگاه گفت: إنِّي كُنْتُ اُرِيدُ أنْ أكْتُبَ السُّنَنَ، و إنِّي ذَكَرْتُ قَوْماً قَبْلَكُمْ كَتَبُوا كُتُباً فَأكَبُّوا عَلَيْهَا وَ تَركُوا كِتَابَ اللهِ؛ وَ إنِّي وَاللهِ لاَ أشُوبُ كِتَابَ اللهِ بِشَيْءٍ أبَداً.
«من ميخواستم سنن را بنويسم، و من قومي را به خاطر آوردم كه پيش از شما بودند كتابهائي را نوشتند و تمام سعي و همّت خود را بر آنها داشتند و كتاب الله را ترك كردند؛ و قسم به خدا كه من كتاب الله را با چيز ديگري أبداً مخلوط و درهم نمينمايم.»
لَكِنْ عَلِيًّا دَوَّنَ، وَ خَلَّفَ فِي شِيعَتِهِ طَرِيقَةَ التَّدْوِينِ. فَلَقَدْ كَانَ عَلَي ثِقَةٍ مِنْ طَرِيقَتِهِ. وَ هُوَ الَّذِي يَقُولُ فِيِه الرَّسُولُ: عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ.
وَ عَنْهُ قَالَ الرَّسُولُ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! وَاللهِ لَيَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَيْكُم رَجُلاًمِنْكُمْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلاءيمَانِ فَيَضْرِبُكُمْ عَلَي الدِّينِ.
قَالَ أبُوبَكْرٍ: أنَا هُوَ يَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: لاَ! قَالَ عُمَرُ: أنَا هُوَ يَا رسولَ اللهِ؟! قَالَ: لاَ،وَ لَكِنْ ذَلِكَ الَّذِي يَخْصِفُ النَّعْلَ.[14]
«و أمّا علي نوشت و تدوين كرد، و در ميان شيعيان خود طريقة تدوين و رسم كتابت را به يادگار گذاشت. چرا كه وي بر راه و روش خود داراي يقين بود و به عملش وثوق و اطمينان داشت. و اوست كه رسول خدا دربارهاش فرمود: علي با قرآن است و قرآن با علي است، و آن دو هرگز از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد گردند.
و راجع به اوست كه رسول خدا فرمود: اي جماعت قريش! سوگند بخدا تحقيقاً خداوند بر ميانگيزاند بر شما مردي را از شما كه خدا دل وي را در بوتة آزمايشِ ايمان، امتحان كرده است و او براي اسلام و دين شما، شما را با شمشير ميزند.
أبوبكر گفت: من آن كس ميباشم اي پيغمبر خدا؟! فرمود: نه! عمر گفت: من آن كس ميباشم اي پيغمبر خدا؟! فرمود: نه! وليكن او آن كس است كه الآن دارد كفش مرا پينه ميزند!» و در آن وقت عَلِي مشغول پينه زدن نعلين رسول الله بود.
بازگشت به فهرست
سخن مستشار عبدالحليم درباره مصحف علي ع
و أيضاً اين مرد محقّق و موشكاف و حُرّ در بحث و كلام، تحت عنوان: الْمَدْرَسَةُ الْكُبْري» كه مدرسة حضرت إمام جعفر صادق علیه السّلام است بياني دارد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
الْمُصْحَفُ الْخَاصُّ أوْ كِتَابُ الاُصُولِ (قرآن مخصوص و يا كتاب اصول):
أميرالمومنين ( علیه السّلام ) بر جان خود سوگند ياد نموده بود كه پس از فراغ از تجهيز رسول الله صلی الله علیه و آله رِدا بر دوش نيفكند تا زماني كه قرآن را جمع كند. بنابراين آن را بر ترتيب اسباب نزول جمع نمود، و به عامّ و خاصّ، و مُطْلَق و مُقَيّد، و مُحْكَم و مُتَشَابِه، و ناسخ و منسوخ، و واجبات و رخصتها، و سُنَن و آداب آن اشاره كرد، و بر اسباب نزول آن تنبيه و دلالت فرمود.
و از عظمت شأن اين كتاب همان بس كه محمّد بن سيرين ميگويد: لَوْ أصَبْتَ هَذَا الْكِتَابَ كَانَ فِيهِ الْعِلْمُ «اگر بدان كتاب دسترسي پيدا كردي بدانكه در آن علم است.»
آن قرآن همان طور كه از محتوياتش ظاهر است، مصحف مخصوصي است و كتاب اُصولي است كه با دست علي گرد آمده است.
و «جامِعَه» كتابي است كه طولش هفتاد ذراع و از إملاء رسول الله و خطّ علي است. در آن است آنچه مردم بدان محتاجند از حلال و حرام و غيره تا به جائي كه در تفصيل خصوصيّات به أرْشُ الْخَدْش ميرسد (يعني بيان مقدار ديهاي كه بايد انسان در أثر خدشه وارد ساختن بر روي پوست بدن كسي بپردازد.) اين جامعه را حضرت باقر و حضرت صادق علیهما سلام بدين گونه توصيف كردهاند. و ثقات از اصحاب آن دو بزرگوار كه از ايشان است أبوبصير، آن را نزد آنها ديدهاند و مشاهده نمودهاند.
حضرت صادق علیه السّلام ميگويد: أمَا وَاللهِ عِنْدنَا مَا لاَنَحْتَاجُ إلَي أحَد، وَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنَّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلاَءِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله؛ وَ خَطِّ عَلِيٍّ بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طوُلُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً؛ فِيهَا كُلُّ حَلاَلٍ وَ حَرَامٍ.
«آگاه باشيد! قسم به خدا در نزد ما آن چيزي است كه با آن محتاج به أحدي نميشويم و مردم همگي به ما محتاج ميباشند. حقّاً در نزد ما همان كتاب است كه به إملاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خطّ علي است كه با دست خودش نوشته است. صحيفهاي است كه طولش هفتاد ذراع است و هر حلالي و حرامي در آن ثبت است.»
و حضرت فرمود: إنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لاحَدٍ كَلاَمًا. فِيهَا الْحَلاَلُ وَ الْحَرَامُ. إنَّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنْ الْحَقِّ إلاَّ بُعْداً. وَ إنَّ دِينَ اللهِ لايُصَابُ بِالْقِيَاسِ.
«حقّاً كتاب جامعه براي أحدي كلامي را باقي نگذارده است، چرا كه در آن حلال و حرام است. كساني كه احكام را از قياس استنتاج مينمايند طلب علم را با قياس ميكنند، بنابراين جز دوري از حقّ چيزي دستگيرشان نميشود. و دين خدا با قياس دستگير انسان نميگردد.»
گفتهاند: اين كتاب را جَامِعَه و صَحِيفَه، و كتاب عليّ و صَحِيفة عتيقه ناميدهاند.
حضرت أميرالمومنين ( علیه السّلام ) در خطبههاي خود ميفرمود: وَ اللهِ مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَوُهُ عَلَيْكُمْ إلاّ كِتَابُ اللهِ تَعَالَي وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ-وَ كَانَتْ مُعَلَّقَةً بِسَيْفِهِ- أخَذْتُهَا عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم .
«سوگند به خدا ما كتابي كه آن را بخوانيم براي شما نداريم مگر كتاب الله و اين صحيفه،-و صحيفه به شمشير او آويزان بود- من اين صحيفه را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم أخذ كردهام.»
و خليفه: أبو جعفر منصور اين كتاب علي را خواست. حضرت إمام صادق علیه السّلام آن را براي او آوردند؛ و در آن خواند كه: «زنان چون شوهرانشان بميرند، از عِقار آنها ارث نميبرند.»
و أبو جعفر منصور گفت: هَذَا وَاللهِ خَطُّ عَلِيٍّ وَ إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم . «قسم به خدا، اين خطّ علي و إملاء رسول الله صلی الله علیه و آله ميباشد».
و أبو جعفر از دانشمندان و علما بود ـ همچنانكه إمام مدينه: مالِك بن أنس دربارة او گفته است؛ و همچنانكه جاحِظ، بزرگِ نقّادان و ايرادگيران، دربارة او گفته است ـ او شايد بدين علّت قسم ميخورَد كه قبل از اين، كتابتي را از علي خوانده، يا آنكه علمش به قدري بوده كه ميشناخته آن املاءِ پيغمبر است.
و از آن كتاب است كتاب ديات كه در فقه معاصر «مَسْئُولِيَّت مَدَني» ناميده ميشود، از أفعالي كه به جسم ضرر ميرساند. محتويات آن را ابن سعد در كتابش كه معروف به «جامع» است آورده است؛ و أحمد بن حنبل از وي در «مسند» أعظم روايت نموده؛ و بُخاري و مُسْلِم آن را ذكر كرده و از آن روايت نمودهاند. [15]
و أيضاً در اين كتاب تحقيقي ميگويد: كَانَ أوَّلُ الْمُسْتَفِيدِينَ بِالتَّدْوِينِ الْباكِرِ اُولَئكَ الَّذينَ يَلُوذُونَ بِالائمَّةِ مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ فَيَتَعَلَّمُونَ شِفَاهاً أوْ تَحْرِيراً. أيْ مِنْ فَمٍ لِفَمٍ أوْ بِالِكَتابَةِ.
فَمَا تَنَاقَلَتْهُ كُتُبُ الشِّيعَةِ مِنَ الْحَدِيثِ، هُوَ التُّرَاثُ النَّبَوِيُّ ـ فِي صَميِمِهِ ـ . بَلَغَ الشِّيعَةُ فِي يُسْرِ طَوْعٍ لِعِلْمِهِم الاْزْدِهَارِ؛ فِي حِينِ لَمْ يَجْمَعْ أهْلُ السُّنَّةِ هَذَا التُّرَاثَ إلاَّ بَعْدَ أنِ انْكَبَّ عَلَيْهِ عُلَمَاوُهُمْ قَرْناً وَ نِصْفَ قَرْنٍ حَتَّي حَصَّلُوا مَا دَوَّنُوهُ فِي الْمُدَوَّنَاتِ الاُولَي. ثُمَّ ظَلُّوا قُرُوناً اُخْرَي يَجُوبُونَ الْفَيَافي وَ الْقِفَارَ فِي كُلِّ الامْصَارِ. [16]
«أوَّلين جمعيّت متعلّمين و مستفيدين از تدوين بكر و دست نخورده، همان دستهاي بودند كه به أئمّة از أهل البيت پناه ميآوردند و از ايشان شفاهاً يا تحريراً فراميگرفتند، يعني از دهان به دهان و يا به وسيلة نوشتن و كتابت.
بنابراين آن أحاديثي كه در كتب شيعه از كتابي به كتابي نقل شده است آن عين ميراث خالص و پاك و دست نخوردة نبوي بوده است. شيعه در أثر آساني پيروي و اطاعت، به علوم وافر و شكوفا و سرشارشان رسيدند در حالي كه أهل سنّت نتوانستند اين ميراث را گرد آورند مگر پس از آنكه علماي آنها يك قرن ونيم خود را براي تحصيل و تدوين به زحمت انداخته و همّت وافي به خرج دادند تا توانستند آنچه را در مُدَوَّنات نخستين تدوين نموده بودند به دست آورند. و سپس باز قرنهاي ديگري گذشت تا علماي آنها در بيابانهاي علفزار و بيابانهاي خشك و بيآب و علف سير و گردش كردند و به هر شهري در آمدند تا توانستند جمع حديث و سنّت كنند.»
بازگشت به فهرست
رد مردم مصحف جمع آوري شده علي ع را
أميرالمومنين علیه السّلام همان طور كه أوَّلين ناطق اسلام است، أوَّلين كاتب اسلام است. تمام قرآن را با خصوصيّات نزول و تأويل آن در زمان خود رسول الله نوشت؛ و پس از رحلت آن حضرت طبق وصيّت وي از خانه برون نيامد و به جماعت خلفاي غاصب نپيوست و ردا بر شانه نيفكند تا مدّت شش ماه در منزل ماند و قرآن را طبق نزول آن ترتيب داد و با بيان جميع جهات راجعة به آن در عبائي بست و روي شتر نهاد و به مسجد آورد و به آن جماعت گفت: اين است كتاب خدا، و منم صاحب ولايت! و اين دو ثَقَل ثَقَلي است كه رسول الله فرمود: إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي، وَ إنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ. عمر گفت: ما را به تو نيازي نيست و ما نزد خودمان كتاب الله داريم و نيازي به كتاب تو نداريم.
حضرت سر شتر را رو به منزل برگردانيد و اين آيه را براي آنها خواند: وَ إذْ أخَذَ اللهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ اُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْابِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئسَ مَايَشْتَرُونَ. [17]
«و زماني كه خداوند پيمان و عهد گرفت از آنان كه كتاب به آنان داده شده است كه: كتاب آسماني را براي مردم بيان نمائيد و كتمان نكنيد؛ پس آنها آن پيمان و عهد را به پشت سر پرتاب كردند و آيات إلهيّه را به قيمت و بهاي بيارزشي فروختند؛ پس چقدر بد است معاملهاي كه نمودهاند.»
و فرمود: ديگر روي اين كتاب را نخواهيد ديد! و همينطور بود. أميرالمومنين علیه السّلام در زمان حيات آن را نزد خود نگه داشت و پس از وي به حضرت إمام حسن مجتبي علیه السّلام به عنوان ودائع و خزائن إمامت رسيد. از آنحضرت به حضرت سيّدالشّهداء إمام حسين علیه السّلام رسيد؛ و همين طور به يكايك از إمامان علیهم السلام رسيد تا اينك كه آن مصحف نزد حضرت بقيّةالله تعالي حجة بن الحسن العسكري- عجّل الله فرجه الشّريف- موجود است تا آن حضرت ظهور كنند. در آن وقت قرآن را ظاهر نمايند و به أهل عالم نشان دهند.
اين روايات شيعه است و أمّا روايات عامّه همين قدر گوياست كه چون آنحضرت قرآن را جمع كردند و به نزد آنان بردند؛ ايشان گفتند: ما خودمان داراي قرآن ميباشيم و نيازي به قرآن شما نداريم!
اينك بايد ديد طبق عقيدة شيعه آيا تفاوتي ميان قرآن آنها با قرآني كه در تدوين أوّل در زمان أبوبكر، و در تدوين دوم در زمان عثمان به وجود آمد، وجود دارد يا تفاوتي در ميان نيست؟!
شكّي نيست كه تفاوت موجود است وگرنه آنها قبول ميكردند و اختلافي نبود. تفاوت در چه بود؟! قرآن أميرالمومنين علاوه بر آيات مُنْزله، أوّلاً طبق نزول آيات، ترتيب آيات داده شده بود و سورهها طبق نزول قرار داشتند. و ثانياً از ناسخ و منسوخ، و عامّ و خاصّ و مُجْمَل و مُبَيَّن و غيرها، شرح وافي از رسول خدا كه سنّت است در آن بود. و ثالثاً از شأن نزول آيات و مواضع ورودشان گويا بود. و رابعاً از احاديث قدسيّه كه از زبان رسول الله آمده بود براي شرح و تأويل و تفسير آن بازگو ميكرد. و خامساً تأويل آيات، يعني مَقصود و مُفاد و مَنظور غائي آيات در آن روشن و مبيّن بود.
و أمّا قرآن مُدَوَّن بَيْنَ الدَّفَّتَيْن كه اينك در دست ماست از اين مزايا فاقد است و فقط حاوي خود سُوَر و آيات است بدون تغيير و تبديل و تحريف به زيادي و يا به كمي.
اينك براي إثبات اين مدّعا و عقيدة علماي محقّقين و أساطين از مدقّقين فقهاء و مفسّرين و حكماء و عرفاي اسلام كه عبارت است از: عدم تحريف كتاب الله به زياده و به نقصان گرچه يك جمله و يا يك كلمة اندك باشد، ناچاريم در اينجا قدري بحث را گسترش دهيم تا حقيقت اعتقاد شيعه در اين باره روشن گردد.
بازگشت به فهرست
بيان علامه طباطبايي (ره)درباره عدم تحريف قرآن
حضرت اُستاذنا الاكرم فخرالمفسّرين و خاتمتهم، و رأس الحكماء المتألّهين و قدوتهم، و عمادالعرفاء الشَّامخين و أصْلهم در اين زمان ما: آية الله معظّم حاج سيّد محمدحسين علاّمة طباطبائي قدس سرّه فرمودهاند:
قَوْلُهُ تَعَالَي: إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إنَّالَهُ لَحَافِظُونَ.[18] گفتار خداي تعالي: «به درستي كه ما حقّاً و حقيقةًقرآن را فرو فرستاديم، و حقّاً و حقيقةً ما حافظ آن ميباشيم!»
صدر آيه در مقام حَصْر است؛ و ظاهر سياق آن، آنستكه: حصر راجع به قول مشركين است كه در ردّ قرآن گفتهاند: از هذيانهاي انگيخته از جنون است، و او (محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم) مجنون است، نه اعتباري به كارهاي او هست و نه منعي؛ و همچنين راجع به پيشنهادشان است كه: فرشتگان را به نزدشان بياورد تا او را در دعوتش و در آنكه قرآن كتاب آسماني حقّي است تصديق نمايند.
و بنابراين- وَاللهُ أعْلَم- معني اين طور به دست ميآيد كه: اين ذِكْر را تو از نزد خودت نياوردهاي تا تو را عاجز كنند، و قرآن را به عنادشان و شدّت بطششان إبطال نمايند، و تو خود را براي حفظ آن به تكلّف و مشقّت بيندازي و سپس از عهده برنيائي! و از نزد فرشتگان فرود نيامده است تا نياز به نزول آنان باشد كه آن را تصديق كنند و بر صحّتش گواهي دهند؛ بلكه ما اين ذِكْر را فرو فرستاديم فرو فرستادن تدريجي، و حقّاً و حقيقةً ما حافظ و پاسدار آن ميباشيم به وصف اينكه ذِكرْ است به آن جهت كه ما عنايت كامله بدان داريم.
بناءً عليهذا قرآن ذِكْري است زنده و جاويدان؛ مصون است از آنكه بميرد و از أصل فراموش گردد؛ مصون است از آنكه چيزي بر آن زياد شود، چيزي كه ذِكْرِيَّتِ آن را باطل سازد؛ مصون است از نقص به همين كيفيّت؛ مصون است از تغيير در صورت و سياقش به طوري كه صفت ذكر بودن آن براي خدا، و مبيّن بودن آن حقائق معارفش را، تغيير پذيرد.
بنابراين آيه دلالت دارد بر آنكه كتاب الله محفوظ است از تحريف به تمام أقسام آن از جهت آنكه قرآن يادآورنده و ذكر خداوند است سبحانه و تعالي. پس قرآن ذِكْري است حَيّ و زنده و جاودان و پاينده.
و نظير اين آيه در دلالت بر آنكه كتاب عزيز محفوظ است به حفظ الهي و مصون است از تحريف و تصرّف به هرگونه كه در تصوّر آيد از جهت آنكه ذِكْر خداست سبحانه وتعالي، اين كلام خداست:
إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزيزٌ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ. (حم´ السَّجْدَة آية 41 و 42)
«حقّاً آن كساني كه كفر ورزيدند به اين ذِكْر در وقتي كه به سويشان آمد (در خسران و ضلالتند). و حقّاً اين قرآن كتاب عزيز (پايدار و استوار و غيرقابل نفوذ و محكمي) است كه باطل نه از روبرو، و نه از پشتسر بدان روي نميآورد؛ تنزيلي است از ناحية خداوند حكيم و حميد.»
و از آنچه گفتيم معلوم شد: حرف لام در الذِّكْر براي عهد ذكري است؛ و مراد از وصف حَافِظُونَ زمان استقبال و آينده است همچنانكه اين معني از اسم فاعل حَافِظ ظاهر است. و لهذا به اين بيان ايرادي كه نمودهاند كه: اين آيه اگر دلالت بر نفي تحريف از قرآن بكند به علّت آنكه ذكر است، بايد دلالت بر نفي تحريف از تورات و إنجيل را أيضاً بنمايد چون هر كدام از آنها ذِكْر ميباشند، با آنكه ميدانيم در كلام خداي متعال تصريح به وقوع تحريف در آن دو كتاب آسماني شده است؛ آن ايراد صحيح نيست.
و اين بدان جهت است كه اين آيه به قرينة سياق دلالت دارد بر حفظ خصوص ذِكْري كه قرآن است پس از نزول آن تا أبد؛ و دلالت ندارد بر آنكه هر ذكر الهي بايد محفوظ باشد و ذِكْر عِلِّيَّتْ براي حفظ آن داشته باشد و حكم بقاء و محفوظ بودن، دائر مدار نفس ذِكْر بوده باشد. [19]
حضرت استاد در اينجا پس از بحث روائي، دربارة عدم تحريف قرآن بيان وافي و كافي و راقي و عالي افاده فرمودهاند و در تحت عنوان مصونيّت قرآن از تحريف ضمن هفت فصل مطلب را إشباع فرموده و سدّ و ثغور شبهات را به كلّي درهم شكسته و براي اثبات مدّعاي خود، با منطق متين و دليل استوار وارد شدهاند. و ما در اينجا بسياري از آن مطالب را كه برخورد مستقيم با بحث تحريف دارد به طور انتخاب ميآوريم.
كَلاَمٌ فِي أنَّ الْقُرْآنَ مَصُونٌ عَنِ التَّحْرِيفِ فِي فُصُولٍ
(كلام دراينكهقرآنازتحريف، مصونومحفوظ است كه در ضمن فصلهائي آورده ميشود)
الفصل 1
به شهادت ضرورت تاريخ پيغمبر عربي محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم قبل از چهارده قرن-تقريباً- آمد و ادّعاي نبوّت نمود و براي دعوت قيام كرد و اُمَّتي از عرب و غير عرب بدو گرويده ايمان آوردند؛ و وي كتابي آورد كه آن را قرآن ناميد و نسبت آن را به پروردگارش داد كه متضمّن مجموعهاي از معارف و كلّيّات شريعت و آئيني بود كه مردم را بدان دعوت مينمود. وي قرآن را آيت و نشانة نبوّت خود ميشمرد و بدان تحدّي ميكرد و به مغالبه و مبارات برميخاست.
و به شهادت ضرورت تاريخ اين قرآن موجودي كه امروز در دست ماست اجمالاً همان قرآني است كه او آورده و براي مردم معاصر زمان خود ميخوانده است. به معني آنكه آن قرآن به طور كلّي از اصلش ضايع نشده و مفقود نگرديده است به طوري كه كتابي ديگر كه در نظم مشابه آن باشد يا نباشد بجاي آن گذارده شده باشد و نسبتش را به وي داده باشند و در ميان مردم شهرت يافته باشد كه آن قرآني است كه بر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم نازل شده است.
اينها مطالبي است كه در هيچيك از آنها شكّ ندارد مگر كسي كه جنون داشته و در فهمش خَلَل و فساد راه يافته باشد؛ و همچنين يك نفر از بحث كنندگان در مسألة تحريف از مخالفين و موالفين، يكي از اين امور را احتمال نداده است.
آري تنها چيزي كه برخي از كساني كه قائل بدان شدهاند از مخالف يا موالف، احتمال دادهاند زياد شدن چيز كمي است مثل جمله و يا آيه[20] ، يا نقص يا تغيير در جمله و يا آيهاي، در كلمات آن و يا إعراب آن. و أمّا جُلّ كتاب الهي به همان كيفيّتي است كه در عهد پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است كه ضايع نشده و مفقود نگرديده است.
بازگشت به فهرست
استدلال به تحدي قرآن برعدم تحريف قرآن
از اين گذشته ما ميبينيم قرآن را كه تحدّي و مغالبه دارد با أوصافي كه راجع به جميع آيات آن است، و در عين حال ميبينيم اين قرآني كه در دست ماست يعني ما بَيْنَ الدَّفَّتَيْن واجد آن صفتي است از أوصافي كه بدانها تحدّي و مغالبه كرده است بدون آنكه در چيزي از آن صفات تغييري به عمل آمده باشد و يا از بين رفته و مفقود گرديده باشد.
بناءً عليهذا مييابيم قرآن را كه تحدّي و مغالبه به بلاغت و فصاحت مينمايد، در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست مشتمل است بر همان نظم عجيب بديعي كه معادل و مشابه آن هيچ سخني از كلام بلغا و فصحا نميباشد. آن كلامي كه از ايشان محفوظ مانده و روايت شده است از نثر، ونظم، و شعر، و خطبه، و رساله، و محاوره، يا غير از آنها. و اين نظم مشاهد در جميع آيات يكسان است كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ الْجُلُودُ وَالْقُلُوبُ. [21] «كتابي است كه آياتش شبيه به هم است، و آياتش نظر به آيات دگرش دارد به طوري كه پوستهاي بدن و دلها از شنيدن و خواندن و إدراك كردنش به لرزه در ميآيد و جمع ميشود.»
و همچنين مييابيم قرآن را كه تحدّي و مبارات ميكند بقوله تعالي: أفَلاَيَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء، آية 82) «آيا اين مردم تدبّر در قرآن نميكنند؛ و اگر از نزد غير خدا بود هر آينه در آن اختلاف بسياري را مييافتند» به عدم وجود اختلاف در آن؛ و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست به بهترين وفائي و عاليترين و پربهرهترين ثمرهاي بدين امر ايفا نموده است، چرا كه ما خلل يا ابهامي را كه به نظرمان در يك آيه ميآيد، آية ديگر آن را برميدارد و از بين ميبرد. و اگر در مقداري از آن مناقضه و يا خلافي در بدو نظر توهّم گردد، جاي دگر آن را دفع ميكند و تفسير مينمايد.
و مييابيم به غير از اين موارد آنچه را كه اختصاصش به أهل لغتِ عربي نيست و فهمش همگاني است، همچنين قرآن در مقام مغالبه و تحدّي برآمده است: مثل قوله تعالي:
قُلْ لَئنِ اجْتَمَعَتِ الاءنْسُ وَالْجِنُّ عَلَي أنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرآنِ لاَيَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ ظَهِيراً. (سورة أسري، آية 88)
«بگو: اگر إنس و جنّ با هم مجتمع گردند تا مانند چنين قرآني بياورند نخواهند توانست اگر چه بعضي كمك بعض ديگر در اين امر شده باشند.»
و قوله تعالي: إنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ. (سورة طارق، آية 13 و 14)
«اين قرآن تحقيقاً گفتاري است جدا كننده ميان حقّ و باطل، و نيست از روي مزاح و شوخي.»
و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست در بيان صريح حقّي كه در آن شكّ و ترديد راه ندارد، استيفاء مطلب را نموده است؛ و به آخر و نهايت آنچه عقل ما را بدان هدايت ميكند از اصول معارف حقيقيّه و كليّات شرايع فطريّه و تفاصيل فضائل خُلْقيّه رهبري مينمايد، بدون آنكه بر خورد كنيم در آنها به نقصان و كم بودي و خلل و خرابي، و يا امري را كه در آن شائبة تناقض و اشتباه باشد بيابيم بلكه جميع معارف را با وجود وسعتش و كثرتش مييابيم كه همه زنده هستند به حيات واحده كه از تدبير روح واحدي كه مبدأ جميع معارف قرآنيّه ميباشد، إشراب و تربيت شدهاند، و از يگانه اصلي كه همة معارف بدان بازگشت ميكنند و آن اصل توحيد است تغذيه ميكنند و رشد و نموّ مينمايند.
مرجع جميع معارف قرآنيّه، توحيد است كه جميع معارف در وقت تحليل بدان منتهي ميگردد؛ و آن توحيد در وقت تركيب به يكايك از آنها بازگشت ميكند.
و مييابيم قرآن را كه در اخبار گذشتگان از انبياء و مرسلين و امَّتهايشان غوص ميكند و فرو ميرود، و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست داستانها و قصص آنها را بيان مينمايد، و گفتار دربارهشان را طوري شرح و تفصيل ميدهد كه به طهارت دين سزاوار است و مناسب با نزاهت و پاكي ساحت نبوّت و خلوص آن در مقام طاعت و عبوديّت ميباشد، در حالي كه هر چه از قصص قرآنيّه را با مماثل آن كه در عَهْدَين (عَهْد عتيق و عَهْد جديد در تورات و انجيل) وارد شده است تطبيق نمائيم، اين پاكي و طهارت بيان قرآن براي ما به بهترين وجهي منكشف و منجلي خواهد شد.
و مييابيم قرآن را كه آياتي را در ملاحم و إخبار از غيب و اموري كه هنوز واقع نشده است آورده و حوادث آتيه را در آيات بسياري تصريحاً و يا تلويحاً بازگو كرده است؛ و در عين حال مييابيم: قرآني كه در دست ماست بر همان شريطه و منهاج، صادق و مُصَدِّق است.
و مييابيم قرآن را كه خودش را به أوصافي پاك و جميل و نيكو وصف ميكند، همچنانكه خود را وصف ميكند به آنكه نور است، و هادي است به سوي صراط مستقيم، و به سوي ملّت و آئيني كه از همة آئينها استوارتر است؛ و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست كه فاقد چيزي از اين آثار نيست و از امر هدايت و دلالت گرچه امر بسيار كوچكي را فروگذار نيست.
و از جامعترين أوصافي كه قرآن براي خودش ذكر ميكند آن است كه: ذِكْر خداست. قرآن از جهت آنكه آيه و نشانهاي است زنده و جاويدان كه دلالت بر خدا ميكند، و از جهت آنكه خداوند را به أسماء حُسْناي خود و صفات عُلْياي خود وصف مينمايد، و سنّت و طريقة او را در صنع و ايجاد وصف ميكند، و ملائكه و كتب او و رسل او را وصف مينمايد، و شرايع و أحكامش را وصف ميكند، و آنچه امر عالم خلقت بدان منتهي ميشود كه همان معاد و رجوع همه به سوي اوست را، با تفاصيل آنچه امر مردم بدان منتهي ميگردد از سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ، وصف ميكند، در تمام اين جهات و مسائل ذكر خداست و نشان دهنده و يادآورندة خدا. و اين است آنچه قرآن از إطلاق ذكر به آن منظور و مقصودش ميباشد؛ و در عين حال مييابيم قرآني را كه در دست ماست فاقد هيچ گونه از اين معاني ذكر نيست.
و از آنجا كه ذكر از جامعترين صفات است براي دلالت بر شئون قرآن، در آياتي كه خبر داده است در آنها از اينكه او قرآن را از بطلان و تغيير و تحريف حفظ ميكند از آن تعبير به لفظ ذِكْر نموده است همچون كلام او تعالي و تقدّس:
إنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لاَ يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا أفَمَنْ يُلْقَي فِي النَّارِ خَيْرٌ أمَّنَ يَأتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيَمَةِ اعْمَلُوا مَا شِئتُمْ إنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.
إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ، و إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَيَأتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (حم´ السّجدة، آية 40 تا 42)
«حقّاً كساني كه در آيات ما إلحاد ميورزند بر ما پنهان نيستند. آيا آن كسي كه در آتش دوزخ افكنده ميشود بهتر است يا آن كسي كه با ايمني و مصونيّت در روز قيامت ميآيد؟! بجاي بياوريد هر عملي را كه دلتان ميخواهد، زيرا كه وي به آنچه شما انجام ميدهيد آگاه است!
حقّاً كساني كه به ذِكْر كفر ورزيدند پس از آنكه به سويشان آمد (در خسران و خطري عظيم ميباشند)؛ و حقّاً اين قرآن كتاب عزيز و غير قابل انفعال و محكم و استواري است كه باطل نه از رو بروي او، و نه از پشت سر او بدان روي نميآورد. اين قرآن از سوي خداوند حكيم و حميد به تدريج فرود آمده است.»
در اينجا خداي تعالي بيان فرموده است كه: قرآن از جهت آنكه ذكر است باطل بر او غلبه نميكند و در او داخل نميگردد، نه در زمان حال و نه در زمان استقبال، نه به إبطال و نه به نَسْخ، و نه به تغيير و يا تحريفي كه موجب زوال وصف ذِكْريَّت از آن شود.
و همچون كلام او تعالي و تقدّس:
إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَوَ إنَّالَهُ لَحَافِظُونَ. (سورة الحجر، آية 9)
«ما تحقيقاً ذكر را نازل نموديم، و ما تحقيقاً حافظان و پاسداران آن ميباشيم.»
در اينجا أيضاً ملاحظه ميشود كه: خداوند به قرآن لفظ ذِكْر را إطلاق نموده است و لفظ حفظ را براي آن به كار برده است، بنابراين قرآن محفوظ است با حفظ خداوندي و مصون است به صيانت الهي از هر گونه زياده و نقيصه و تغييري در لفظ يا در ترتيبي كه آن را از ذكريّتش إزاله كند، و در اينكه آن ذاكر و يادآورندة خداست خَلَلي وارد سازد و آن را إبطال نمايد بوجهٍ من الوجوه.
و از گفتار سخيفانه آن است كه: ضمير در «لَهُ» به پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم إرجاع داده شود (و گفته شود: مراد آن است كه ما حافظ پيامبريم)، چرا كه اين إرجاع را سياق آيه دفع ميكند، زيرا مشركين پيغمبر را از جهت قرآني كه مدّعي بود بر وي نازل شده است استهزاء ميكردند، همچنانكه به اين مطلب اشاره دارد اين كلام خداي تعالي كه تفسير آن گذشت: وَ قَالُوا يَا أيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إنَّكَ لَمَجْنُونٌ. [22]
«و گفتند: اي كسي كه بر تو اين ذكر نازل شده است حقّاً تو ديوانه ميباشي!»
از آنچه تا به حال ذكر كرديم روشن و مبيّن شد كه: قرآني را كه خداوند بر پيامبرش صلی الله علیه و آله و سلّم فرود آورده است و آن را به صفت ذِكْر وصف فرموده است بر همان گونهاي كه فرود آمده است محفوظ است به حفظ الهي و مصون است به صيانت خداوندي از زياده و نقيصه و تغيير همان طوري كه خداوند پيامبرش را در قرآن وعده داده است.
و خلاصة دليل آنكه: قرآن را خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده است و در آيات كثيري آن را به اوصاف مخصوصي وصف نموده است كه اگر در يكي از اين اوصاف تغيّري حاصل شده بود به زيادتي، و يا به نقصان، و يا به تغيير در لفظ و يا در ترتيب موثّر، در اين صورت آثار آن صفت قطعاً از ميان برداشته ميشد؛ امّا ما قرآني كه فعلاً در دست داريم، آن را چنان مييابيم كه واجد آثار آن صفاتِ شمرده شده به تمامترين و بهترين طرز ممكن ميباشد. بنابراين در آن تحريفي كه آن صفات را از آن بزدايد واقع نشده است. بناءً عليهذا اين قرآني كه در دست ماست بعينه همان قرآني است كه بر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم نازل گرديده است. [23]
پس اگر فرض شود كه چيزي از آن كاسته شده باشد، و يا تغيير و تبديلي در
إعراب يا حروف و يا ترتيب آن به وقوع پيوسته باشد، حتماً بايد در بعضي از اموري رخ داده باشد كه در چيزي از آن اوصاف مثل إعجاز، و ارتفاع اختلاف، و هدايت، و نوريّت و ذِكْريّت و هيمنه و سيطرهاش بر سائر كتب سماويّه و غير ذلك تأثيري نداشته باشد و اين مثلاً مِثل آية مكرّرهاي كه ساقط شده و يا اختلاف در نقطه يا إعراب و همانند اينها ميباشد.
بازگشت به فهرست
استدلال به امثال حديث ثقلين برعدم تحريف قرآن
فصل 2
و نيز دلالت بر عدم وقوع تحريف در قرآن مينمايد أخبار بسياري كه از طرق فريقين از پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم روايت شده است كه: در وقت وقوع فتنهها و در حلّ عقدههاي مشكلات به قرآن رجوع كنيد.
و أيضاً حديث ثَقَلَيْن كه از طرق فريقين به طور تواتر رسيده است: إنِّي تَارِكٌ فِيْكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي، مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أبَداً- الحديث.
«حقّاً و تحقيقاً من باقي گذارنده هستم در ميان شما دو متاع نفيس و ارزشمند را: كتاب خدا و عترت من كه أهل بيت من ميباشند! مادامي كه شما به آن دو چيز نفيس و ارزشمند تمسّك جوئيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد»- تا آخر حديث، معني ندارد كه امر كند پيامبر به تمسّك به كتاب مُحَرَّف، و نفي ضلال و گمراهي ابدي كند از متمسّكين به آن.
و همچنين أخبار بسياري كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم و از أئمّة اهل بيت علیهم السلام وارد است كه امر ميكند: بايد أخبار و روايات را عرضه بر كتاب بداريد. و آنچه بعضي ذكر كردهاند كه: «اين مسألة عرضة أخبار بر قرآن در أخبار فقهيّه است، و جائز است كه ما ملتزم شويم به عدم وقوع تحريف در آيات أحكام، و امّا در سائر آيات ثمري ندارد»؛ اين كلام مدفوع است به اينكه: روايات عرضه به كتاب الله إطلاق دارد، و تخصيص آنها به أحكام فقهيّه تخصيص بدون مُخَصِّص است.
از اين گذشته، لسان أخبار عرضه به كتاب الله صريح يا همچون صريح است در آنكه امر به عرض به كتاب فقط براي تميز صدق از كذب، و حقّ از باطل است. و معلوم است كه وضع و جعل و دسّ منحصر در أخبار فقهيّه نيست بلكه دواعي بر دسّ و وضع و جعل در معارف اعتقاديّه و قصص أنبياء و اُمَّتهاي پيشين و أوصاف مبدأ و معاد بيشتر و فراوانتر است. و مويّد گفتار ما إسرائيليّاتي است از روايات كه در دست ماست، و آنچه كه مشابه آنهاست از آنچه كه امر جَعل و وَضع در آنها روشنتر و واضحتر ميباشد.
و همچنين أخباري كه متضمّن آن است كه: أئمّة أهل البيت علیهم السلام به آيات مختلفي از قرآن كريم در هر بابي از أبواب طبق قرآن موجود در دست ما تمسّك نمودهاند حتّي در مواردي كه آحادي از روايات تحريف در آنجا آمده است. و اين بهترين شاهد است بر آنكه مراد در كثيري از روايات تحريف كه ايشان علیهم السلام فرمودهاند: كَذَا نَزَلَ «اين طور نازل شده است» تفسير است بر حسب تنزيل آن، در مقابل باطن قرآن و تأويل آن.
و همچنين رواياتي كه از أميرالمومنين و أئمّه علیهم السلام وارد است كه: آنچه در دست مردم است همان قرآن نازل از نزد خداوند است، گرچه غير آن است كه علي علیه السّلام به عنوان مصحف خود تأليف نموده است، و وي را در تأليف در زمان أبوبكر، و در تأليف زمان عثمان شريك در كار خود ننمودند.
و از همين قبيل است گفتارشان علیهم السلام به شيعيان خود: إقْرَوُا كَمَا قَرَأ النَّاسُ. «قرآن را قرائت كنيد به همان طريقي كه مردم قرائت ميكنند.»
و مقتضاي مُفاد و مُحَصَّل اين روايات آن است كه: قرآني كه در ميان مردم متداول و دائر است اگر با قرآن علي علیه السّلام مخالف باشد در چيزي، حتماً بايد مخالف آن باشد فقط در ترتيب سورهها، يا ترتيب بعضي از آياتي كه اختلال ترتيب موثّر در اختلال مدلول آن به هيچ وجه نباشد؛ و أيضاً در أوصافي كه خداوند قرآنِ نازل از نزد خودش را بدانها توصيف نموده است تغييري كه موجب اختلال آن آثار و اوصاف باشد به وجود نياورد.
لهذا مجموع اين روايات با اختلاف اصنافشان دلالت قطعيّه دارند بر آنكه: قرآني كه در دست ماست همان قرآني است كه بر پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شده است بدون آنكه چيزي از اوصاف كريمه و آثار و بركاتش را فاقد گرديده باشد.
ادله حشويه ومحدثين شيعه و عامه درتحريف قرآن
فصل 3
جماعتي از محدّثين شيعه و حَشْويّه و جماعتي از محدّثين أهل سنّت قائل به وقوع تحريف به معني نقص و تغيير در لفظ و يا در ترتيب قرآن شدهاند بدون آنكه قائل به زيادي شده باشند، زيرا همانطور كه گفته شده است: احدي از مسلمين قائل به تحريف از جهت زيادتي نشده است.
براي نفي زيادتي به دليل إجماع متمسّك گرديدهاند، و براي وقوع نقص و تغيير به وجوه بسيار.
وجه اوّل: أخبار كثيرة مرويّه از طريق شيعه و أهل سنّت كه دلالت دارد بر سقوط بعضي از سُوَر و آيات و همچنين جملات و أجزاء جملات و كلمات و حروف در جمع نخستين كه در زمان أبوبكر صورت گرفت و در آن هنگام تأليف شد، و أيضاً در جمع دومين كه در زمان عثمان به وقوع پيوست، و أيضاً تغييراتي كه در اين زمينه حاصل شد.
اينها روايات بسياري است كه آنها را شيعه در جوامع معتبرهاش و غيرآن جوامع آورده است. و بعضي ادّعا كردهاند كه: به دو هزار حديث بالغ ميگردد. و أهل سنّت أيضاً آنها را در كتب صحاحشان همچون «صحيح» بخاري و مُسْلم و «سُنَن» أبو داود و نَسائي و أحمد و ساير جوامع و كتب تفاسير و غيرها روايت نمودهاند، و آلوسي در تفسيرش گفته است كه: اين أخبار از حدّ إحصاء و شمارش بيرون است.
و البتّه اين اختلاف غير از آن اختلافي است كه مُصْحف عبدالله بن مسعود با مصحف مشهور دارد كه خود آن متجاوز از شصت موضع است؛ و غير از اختلافي است كه مُصْحف اُبَيّ بن كَعْب با مصحف عثماني دارد و آن سي و أندي موضع است؛ و غير از اختلافي است كه مصاحف عثمانيّهاي كه دستور داد نوشتند و به آفاق فرستادند و آنها پنج و يا هفت عدد بود كه به مكّه، و شام، و بصره، و كوفه، و يمن، و بَحْرَين فرستاد و يكي را در مدينه نگه داشت، باهم دارند؛ و اختلافي كه در ميان آن مصاحف است به تنهائي بالغ بر چهل و پنج حرف ميشود و گفته شده است: پنجاه و أندي حرف. [1]
و غير از اختلاف در ترتيب است كه ميان مصاحف عثمانيّه و ميان جمع أوّل در زمان ابوبكر ميباشد، به علّت آنكه در تأليف أوّل سورة أنفال در مَثَاني، و سورة برائت در مِئين قرار گرفت و هر دوي آنها در جمع دوّم همان طور كه بيان آن خواهد آمد در طِوال قرار گرفتند.
و غير از اختلاف در ترتيب سُوَر موجود ميان مصحف عبدالله بن مسعود و اُبَيّ بن كَعْب است با مصاحف عثمانيّه بنابر روايتي كه در اينجا آمده است.
و غير از اختلاف قرائات شاذّه است كه از صحابه و تابعين روايت شده است. چرا كه اگر تمام اين مواقع اختلاف را گرد آوريم چه بسا مجموعشان به هزار عدد يا بيشتر بالغ شود.
وجه دوم: آنكه: عقل حكم ميكند به اينكه اگر قرآن متفرّق و متشتّت و منتشر در بين مردم بوده باشد و متصدّي جمع آن غير معصوم باشد بر حسب عادت ممتنع است كه جمع آن مطابق واقع درآيد.
وجه سوم: عامّه و خاصّه روايت نمودهاند كه: علي علیه السّلام بعد از رحلت پيغمبر صلی الله علیه و آله از مردم كناره گرفت و رِدا بر دوش نيفكند مگر براي نماز تا زماني كه قرآن را جمع كرد؛ و سپس آن را حمل نموده به سوي مردم آورد و به ايشان إعلام نمود كه اين همان قرآني است كه خداوند بر پيغمبرش فرو فرستاده است و او آن را جمع نموده است. ايشان او را ردّ كردند و گفتند: با وجود آنكه زيد بن ثابت براي ما قرآن را گرد آورده است ما بدين قرآن احتياج نداريم.
و اگر در آنچه او گرد آورده بود مخالفتي با مُصْحف زَيْد نبود وجهي براي حمل آن قرآن به سوي آنان و إعلامشان و دعوتشان به سوي آن نبود. و ميدانيم كه: علي علیه السّلام أعلم مردم بعد از پيغمبر صلی الله علیه و آله به كتاب الله بود؛ و پيامبر مردم را در حديث ثَقَلَينْ متواتر به وي ارجاع داده بود؛ و در حديث متّفقٌ عليه ميان خاصّه و عامّه فرمود: عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ والْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ. «علي با حقّ است، و حقّ با علي است.»
وجه چهارم: رواياتي است كه مفادش آن است كه: آنچه در ميان بني إسرائيل واقع شده است در ميان اين اُمَّت حَذْوَالنَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ[2] «مانند شباهت يك لنگة كفش با لنگة ديگر، و مانند تساوي در درازا و تراشيدن دو عدد پر براي تيري كه در چلّة كمان ميگذاردند (كنايه از كمال مشابهت)» واقع خواهد شد.
و طبق آية قرآن كريم و روايات مأثوره، بنياسرائيل كتاب پيامبرشان را تحريف كردند. بنابراين به ناچار بايد نظير آن در اين اُمَّت واقع گردد، و بايد ايشان كتاب پروردگارشان را كه قرآن كريم است تحريف نمايند.
در «صحيح» بخاري از أبو سعيد خُدْري وارد است كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعٍ؛ حَتَّي لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَتَبِعْتُمُوهُ! قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! بِآبَائِنَا وَ اُمَّهَاتِنَا، الْيَهُودُ وَ النَّصَارَي؟! قَالَ: فَمَنْ؟!
«تحقيقاً و بدون شكّ و ترديد شما از سنّتهاي اقوامي كه قبل از شما بودهاند، وَجَب به وجب و ذِراع به ذِراع[3] پيروي و متابعت مينمائيد تا به حدّي كه اگر ايشان داخل سوراخ سوسماري شدهاند شما نيز به دنبالشان ميرويد!
گفتيم: فدايت شوند پدرانمان و مادرانمان! آيا مقصود شما از آن قوم پيشين، يهوديان و مسيحيان ميباشند؟! گفت: آري! اگر ايشان نباشند پس چه كساني ميباشند؟!»
اين حديث از روايات مستفيضهاي است كه در جوامع حديث از عدّهاي از صحابه همچون أبوسَعيد خُدْري-همانطور كه گذشت- و أبوهُرَيره، و عبدالله بن عُمَر، و ابن عبّاس، و حُذَيْفَة، و عبدالله بن مَسْعود، و سَهْلِ بن سَعْد، و عمربْنعَوْف، و عَمْرو بن عَاص، و شَدَّاد بن أوْس، و مَسْتَوْرد بن شَدَّاد در عبارات متقاربهاي روايت شده است.
و از طريق شيعه به طور مستفيض از عدّهاي از أئمّة أهل البيت علیهم السلام از پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم روايت شده است؛ همان طوري كه در «تفسير قمي» از آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه: لَتَرْ كَبُنَّ سَبِيلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ؛ لاَ تُخْطِئونَ طَرِيقَهُمْ وَ لاَ تُخْطَأُ؛ شِبْرٌ بِشِبْرٍ، وَ ذِرَاعٌ بِذِرَاعٍ، وَبَاعٌ بِبَاعٍ؛ حَتَّي أنْ لَوْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ.
قَالُوا: الْيَهُودَ وَ النَّصَارَي تَعْنِي يَا رَسُولَ اللهِ؟!
قَالَ: فَمَنْ أعْنِي؟! لَتَنْقُضُنَّ عُرَي الإسلام عُرْوَةً عُرْوَةً! فَيَكُونُ أوَّلُ مَا تُنْقِضُونَ مِنْ دِينِكُمُ الامَانَةَ، وَ آخِرُهُ الصَّلَوةَ!
«شما همان راهي را كه مردمان پيش از شما پيمودند بدون اندك تفاوت همچون تشابه لنگة نعل پا با نعل ديگر، و تشابه پر تير تراشيده شده براي چلّة كمان با پر تير ديگر، خواهيد پيمود! شما از طريقه و منهاجشان تجاوز و تخطّي نمينمائيد و آن طريق و منهاج براي شما تغيير و تبديل نمييابد، وَجَب به وَجَب، و ذِراع به ذِراع، و باع به باع[4] همانند و مشابه آنان خواهيد بود، به طوري كه فرضاً اگر افرادي كه قبل از شما بودهاند داخل سوراخ سوسماري ميشدهاند، شما هم داخل آن سوراخ خواهيد شد!
گفتند: آيا شما از ايشان يهوديان و مسيحيان را قصد نمودهايد؟!
فرمود: پس كه را غير از ايشان قصد مينمايم؟! شما تمام بَنْدها و گرههاي اسلام را بندبه بند، و گره به گره ميشكنيد و پاره ميكنيد! پس أوَّلين چيزي را كه از دينتان ميشكنيد و از بين ميبريد أمانت است و آخر آن نماز».
بازگشت به فهرست
استدلال به اجماع برعدم تحريف مستلزم دوراست
امّا جواب از استدلالشان به إجماع اُمَّت بر نفي تحريف به زيادتي در قرآن آنست كه: اين استدلال معيوب است؛ چرا كه مستلزم دَور است.
بيان اين مطلب به آن است كه بگوئيم: إجماع در ذات خودش يك حجّت عقليّة يقينيّه نيست، بلكه در نزد قائلان به معتبر بودن آن، يك حجّت شرعيّه ميباشد كه اگر اعتقادي را إفاده كند، فقط إفادة ظنّ ميكند، خواه إجماع محصّل باشد و خواه إجماع منقول، به رغم گفتار بسياري كه پنداشتهاند: إجماع محصّل إفادة قطع و يقين مينمايد.
و آن بدين سبب است كه آن مقداري كه إجماع براي انسان اعتقاد ميآورد زيادتر از مجموع اعتقاداتي كه آحاد اقوال ميآورند نخواهند بود. و قول واحد از أقوال متوافقة دخيل در حصول اجماع نميتواند إفاده كند مگر حصول ظنّ را به إصابة واقع؛ و انضمام قول دوم كه موافق قول أوّل است، فقط إفادة قوّت ظنّ را ميكند نه قطع و يقين را؛ چون قطع و يقين، اعتقاد خاصّي است بسيط و مغاير با ظنّ، و مركّب از ظنون عديده نميباشد. و به همين منوال هرچه از أقوال اضافه گردد و قولي به قول دگر منضمّ گردد و أقوال متوافقه متراكم شوند، قوّت ظنّ نخستين زيادتر ميگردد، و ظنون غير مفيدة للقطع متراكم ميشوند، و نزديك به مرحلة قطع و يقين ميرسد بدون آنكه به يقين همانطور كه گفتيم انقلاب حاصل نمايد.
اين است كيفيّت در إجماع محصّل؛ و آن اجماعي است كه خود ما در اثر تتبّع أقوال به دست آوردهايم و خودمان بر يكايك از أقوال رسيدهايم. أمّا در إجماع منقول كه آن را يكي دو نفر از اهل علم نقل نمودهاند، امر آن أوضح است، زيرا كه آن مانند آحاد روايات است كه اگر إفادة چيزي از اعتقاد كند، فقط إفادة ظنّ است.
لهذا إجماع حجّت ظنيّة شرعيّه ميباشد؛ و دليل اعتبارش در نزد أهل سنّت، كلام پيغمبر صلی الله علیه و آله ميباشد كه گفت: لاَ تَجْتَمِعُ اُمَّتِي عَلَي خَطَاءٍ أوْضَلاَلٍ. «اُمَّت من بر اشتباه و يا بر گمراهي، مجتمع نميگردند.»
و در نزد شيعه، دخول قول معصوم است در ميان أقوال إجماع كنندگان، يا كشف أقوال ايشان به وجهي از وجوه از قول معصوم.
بناءً عليهذا حجيّت إجماع، إجمالاً متوقّف است بر صحّت نبوّت، و اين واضح است. و صحّت نبوّت امروزه متوقّف است بر سلامت قرآن از تحريفي كه مستوجب زوال صفات قرآن كريم از آن گردد، مانند هدايت، و قول فاصل، و بالاخصّ إعجاز. زيرا دليل زندة جاويداني كه بر خصوص نبوّت پيغمبر صلی الله علیه و آله دلالت نمايد غير از قرآن كريم به اينكه آيت و نشانة معجزه است نداريم؛ و با طريان احتمال تحريف به زيادتي و يا نقصان و يا هر گونه تغيير دگر، هيچگونه وثوقي به آيات و محتوياتش باقي نميماند كه آن كَلاَم الله محض است. و بدين سبب از حجيّت ساقط ميشود، و آيه بودن آن فاسد ميگردد. و با سقوط كتاب الله از حجيّت، نبوّت ساقط ميشود و با سقوط آن إجماع از حجيّت ميافتد.
و آنچه سابقاً در اين مقام گفتيم كه: وجود قرآني كه بر پيامبر أكرم صلی الله علیه و آله نازل شد در اين قرآني كه در دست ماست إجمالاً از ضروريّات تاريخ است؛ دفع اشكال را نميكند، زيرا مجرّد اشتمال قرآني كه در دست ماست بر قرآن واقعي، احتمال تحريف به زيادي يا به نقصان و يا به هر تغيير ديگر از هر آيه و يا جملهاي كه تمسّك به آن براي اثبات مطلوب بشود را از ميان نميبرد.
بازگشت به فهرست
استدلال به أخبار تحريف و پاسخ آن
و امّا جواب از وجه اوَّلي كه براي اثبات تحريف و وقوع تغيير و نقصان است و آن عبارت از تمسّك به أخبار وارده در اين باب بود، به آن است كه:
أوَّلاً: تمسّك به أخبار از جهت آنكه حجّت شرعيّه هستند مشتمل بر دَور است به همان كيفيّت از حصول دوري كه تمسّك به اجماع با نظير بياني كه اينك گذشت، مشتمل آن بود. بنابراين در دست استدلال كنندة به آن چيزي باقي نميماند مگر تمسّك بدانها از جهت آنكه أسناد و مصادر تاريخيّه ميباشند؛ حال آنكه در ميان آنها حديث متواتر و يا حديث محفوف به قرائن قطعيّه كه عقل را مجبور به قبولش بنمايد وجود ندارد، بلكه آنها أخباري ميباشند آحاد متفرّقة متشتّتة مختلفه؛ بعضي از آنها صِحاح، و برخي از آنها ضِعاف، و بعضي از آنها در دلالتشان قاصر، و چقدر در ميان تمام اين أخبار خبري كه در سندش صحيح و در دلالتش تامّ باشد به ندرت و شُذوذ يافت ميشود.
تازه اين نوع از خبر با وجود ندرت و شُذوذش، غير مأمون از وَضْع و جَعْل و دسّ نخواهد بود. چون راه يافتن إسرائيليّات و مايلحق بها از موضوعات و مدسوسات، در ميان روايات ما به قدري است كه جاي انكارش نيست. و معلوم است كه خبري كه مأمون از دسّ و وضع نباشد حجّيّت ندارد.
و از همة اينها گذشته، اين أخبار، نام از آيات و سوري ميبرد كه ابداً با نظم قرآني به هيچ وجه مشابهت ندارند، و از اين هم كه بگذريم، اين أخبار چون مخالف كتاب الله است مردود است.
و امّا اينكه گفتيم: أكثر اين أخبار ضعيف الاءسناد ميباشند مدّعائي است كه بايد دليل آن را در رجوع به اسانيدش به دست آورد. آنها يا أحاديث مرسله هستند، و يا مقطوعة السَّنَد، و يا ضعيفة الاءسناد.
و از ميان آنها اگر بخواهيم خبر سالمي را بيابيم كه مُبَرّي' از اين عيوب باشد به أقلّ قليلي برخورد ميكنيم.
و امّا اينكه گفتيم: برخي از اين أخبار در دلالت قصور دارند به جهت آن است كه: در بسياري از آنها كه آياتي از قرآن حكايت شده است، آنها از قبيل تفسير و ذكر معني آيات ميباشند، نه حكايت متن آية تحريف شده. همچنانكه در «روضة كافي» از حضرت إمام أبوالحسن الاوَّل علیه السّلام در قول خداست:
اُولَئكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأعْرِضْ عَنْهُمْ فَقَدْ سَبَقَتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَةُ الشِّقَاءِ وَ سَبَقَ لَهُمُ الْعَذَابُ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً.
«آنها ميباشند آنان كه خداوند خبر دارد آنچه را كه در دلهايشان ميباشد؛ پس از ايشان روي گردان؛ چرا كه كلمة شقاوت و بدبختي بر ايشان سبقت گرفته است و عذاب بر ايشان سبقت دارد؛ و بگو براي ايشان در جانهايشان گفتار رساننده و بليغي را.»
و آنچه در «كافي» از حضرت صادق علیه السّلام در قول خداي تعالي آمده است:
وَ إنْ تَلْوُوا أوْتُعْرِضُوا قَالَ: إنْ تَلْوُوا الامْرَ وَ تُعْرِضُوا عَمَّا اُمِرْتُمْ بِهِ فَإنَّ اللهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً.
«و اگر روي بگردانيد يا إعراض كنيد، فرمود: اگر از امر روي بگردانيد و از آنچه كه به شما امر شده است إعراض كنيد، البتّه خداوند از آنچه شمابجاي ميآوريد با خبر است!»
و غير اينها از روايات تفسيري كه از أخبار تحريف به شمار آمده است.
و به اين باب إلحاق ميشود روايات غير قابل شمارشي كه إشاره به سبب نزول دارد، ولي آنها را از جملة روايات تحريف به شمار آوردهاند. مثل روايتي كه اين آيه را اين طور ذكر نموده است:
يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ فِي عَلِيٍّ.
«اي رسول ما! إبلاغ كن آنچه را كه به سوي تو راجع به علي فرود آمده است!»
اين آيه در حقّ آنحضرت علیه السّلام نازل شده است.
و مثل روايتي كه ميگويد: وافدين از بني تميم چون بر رسول الله صلی الله علیه و آله وارد ميشدند، دَر حِجرة آنحضرت مي ايستادند و ندا ميكردند: «اي محمّد! خارج شو به سوي ما!»
آنگاه آيه را اين طور ذكر كردهاند:
إنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وُرَاء الْحُجُرَاتِ بَنُوتَمِيمٍ أكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ.
«حقّاً كساني كه تو را از پشت حجرهها ندا ميدهند، بنوتميم هستند كه اكثرشان نميفهمند.»
بنابراين چنين گمان بردهاند كه در آيه، سِقْطي وارد شده است.
و أيضاً به اين باب ملحق ميشود أخبار كثيرة مالايحصي در جَرْيِ قرآن و انطباق آن همچنانكه در كلام خدا اين طور وارد است: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمِّدٍ حَقَّهُمْ.
« و البتّه در آتيه خواهند دانست كساني كه دربارة آل محمّد ظلم كرده، حقّ آنها را ربودهاند.»
و آنچه در كلام خدا اين طور وارد است:
وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فِي وَلاَيَةِ عَلِيٍّ وَ الائمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً.
«و كسي كه در ولايت علي بن أبيطالب و أئمّة پس از وي خدا و رسولش را إطاعت نمايد، پس تحقيقاً به ظفر و پيروزي عظيمي رسيده است.» و نظير اين گونه أخبار بسيار است.
و أيضاً به اين باب ملحق ميشود آنچه كه در پي قرائت قرآن، ذكري و يا دعائي آمده است و سپس توهّم شده است آن از قرآن بوده و ساقط گرديده است. همچنانكه در «كافي» از عبدالعزيز بن مهتدي روايت است كه گفت: از حضرت امام رضا علیه السّلام راجع به توحيد سوال نمودم.
فرمود: هر كس قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ را بخواند و بدان ايمان آورد حقّاً توحيد را شناخته است.
گفت: (گفتم ظ) چگونه ما آن را بخوانيم؟!
فرمود: همانطور كه مردم ميخوانند، و زياد كرد در آن لفظ كَذَلِكَ اللهُ رَبِّي، كَذَلِكَ اللهُ رَبِّي. «اينطور است خداوند: پروردگار من! اينطور است خداوند: پروردگار من!»
و از قبيل قصور دلالت است اختلاف روايات در لفظ آيهاي كه ما در كثيري از آيات معدودة از جملة محرّفات مييابيم مثل آنچه وارد است در قول خداي تعالي:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ أذِلَّةٌ «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر در حالي كه ذليلان بوديد ياري كرد.» كه در بعضي آيه اين طور وارد است: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ ضُعَفَاءُ. «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر ياري كرد در حالي كه ضعيفان بوديد!» و در بعضي از آنها اين طور وارد است: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أنْتُمْ قَلِيلٌ «و حقّاً خدا شما را در سرزمين بَدْر ياري كرد در حالي كه أفراد شما كم بود!»
و اينگونه اختلاف چه بسا قرينه است براي آنكه مراد از آن تفسير به معني است همچنانكه در همين آية مذكوره مشاهده شد.
و مويّد اين گفتار آن است كه: در بعضي از آنها وارد است كه امام علیه السّلام فرمود: لاَيَجُوزُ وَصْفُهُمْ بِأنَّهُمْ أذِلَّةٌ وَ فِيهِمْ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله . «جايز نيست توصيف مومنين به آنكه ايشان ذليلانند، در حالي كه در ميان آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است.»
و چه بسا اختلاف جهتي ندارد مگر تعارض و تنافي بين روايات كه همين تنافي موجب سقوط آن روايات ميگردد، مثل آية رَجْم همان طور كه در روايات خاصّه و عامّه وارد است. و در بعضي بدين عبارت است:
إذَا زَنَي الشَّيْخُ وَ الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا ألْبَتَّةَ فَإنَّهُمَا قَضَيَا الشَّهْوَةَ!
«زماني كه پيرمرد و پيرزن زنا كنند، البتّه واجب است آنها را رجم (سنگسار) كنيد، زيرا كه ايشان دوران شهوت را پشت سر گذاردهاند.»
و در بعضي بدين عبارت است: بِمَا قَضَيَا مِنَ اللَّذَّةِ . «زيرا كه آنها دوران لذّت را سپري نمودهاند.»
و در آخر بعضي از آنهاست كه: نَكَالاً مِنَ اللهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «اين پاداش و انتقامي است از جانب خدا؛ و خداوند عليم و حكيم است.»
و در آخر بعضي: نَكَالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. «اين جزا و پاداشي است از ناحية خدا؛ و خداوند عزيز و حكيم است.»
و مثل آيَةُ الْكُرْسِي بنابر تنزيل آن كه در بعضي از روايات اين طور وارد است: اللهُ لاَ إلَهَ إلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السّمواتِ وَ مَا فِي ألارضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ-إلي قوله- وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
«اللهْ معبودي جز او نيست كه زنده است و قيّوم است؛ وي را نه چرت و پينگي و نه خواب فرا نميگيرد؛ از براي اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين و آنچه ميان آسمانها و زمين و آنچه در زير خاك است. اوست داناي پنهان و آشكارا، بر غيب خود كسي را مطّلع نميگرداند؛ چه كسي است كه در نزد او به شفاعت برخيزد-تا اين كلام- و اوست بلند مرتبه و عظيم المنزله؛ و تمام مراتب حمد و سپاس اختصاص به پروردگار عالميان دارد.»
و در برخي تا كلام خدا -هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ است.
و در برخي اين گونه است: لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الارْضِ وَ مَا بَينَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَي عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ تا آخر.
و در برخي اين طور است: عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ بَدِيعُ السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ ذُو الْجَلاَلِ وَ الاءكْرَامِ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظِيمِ.
و در برخي اين قسم است: عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
و آنچه بعضي از محدّثين ذكر نمودهاند كه: «اختلاف اين روايات در آيات منقوله، ضرري به أصل تحريف نميزند، زيرا همگي در اصل تحريف مشتركند؛» مردود است به آنكه اختلاف نه ضعف دلالتشان را بر تحريف اصلاح مينمايد و نه مدافعه و مطاردة بعضي با بعض ديگر را بر طرف ميسازد.
بازگشت به فهرست
اخبار تحريف مدسوس است
و امّا آنچه ما ذكر كرديم از شيوع دَسّ و وَضْع در روايات، مطالبي است كه براي كسي كه مراجعه به روايات منقوله در صُنْع و ايجاد، و قِصَص أنبياء و اُمَم، و أخبار واردة در تفسير آيات و حوادث واقعه در صدر اسلام بنمايد، قابل شكّ و ترديد نيست.
مهمترين چيزي كه براي دشمنان دين حائز اهميّت بود به طوري كه از هر گونه مساعي در إطفاء نور آن، و خاموش نمودن آتش آن، و محو و نابود ساختن اثر آن دريغ نمينمودند، و با تمام تجهيزات بدين مهمّ قيام نموده بودند قرآن كريم بود. قرآن كريم عبارت بود از كَهْف مَنيع و رُكْن شديدي كه جميع معارف دينيّه به سوي آن پناه ميبرد و آن را حِصْن حَصين و ملجأ و پناه براي خود ميگزيد. اوست سند زندة جاودان براي منشور نبوّت و موادّ دعوت دين در همة مراحل. زيرا دشمنان به خوبي ميدانستند كه اگر قرآن از حجيّت سقوط كند، امر نبوّت فاسد ميشود و نظام دين مختل ميگردد، و در بناي عظيم و بنية ديني ديگر سنگي بر روي سنگي برقرار نخواهد ماند.
و عجب است از اين افرادي كه احتجاج مينمايند به روايات منسوبة به صحابه و يا به إمامان أهل البيت علیهم السلام بر تحريف كتاب الله سبحانه و إبطال حجيّت آن؛ با وجود آنكه با بطلان حجيّت قرآن، نبوّتْ بيهوده و بيفائده ميگردد، و معارف دينيّه لغو و بدون اثر ميماند!
و اين گفتار ما چه ارزشي دارد كه بگوئيم: مردي در فلان تاريخ ادّعاي نبوّت نمود و قرآن را سند معجزة خود آورد، وليكن خودش مرد، و قرآنش تحريف شد، و در دست ما چيزي باقي نماند كه به واسطة آن امر دين تأييد گردد مگر آنكه مومنين به آن پيغمبر، إجماع بر صدق وي در دعوتش نمودند و آن قرآني را كه او آورد معجزهاي بود كه دلالت بر نبوّتش مينمود؛ و اجماع حجّت است براي آنكه آن پيغمبر مذكور حجيّت آن را اعتبار نمود و يا آنكه كاشف است مثلاً از گفتار امامان أهل بيت او.
و بالجمله احتمال دَسّ و وَضْع كه جِدّاً احتمال قريبي است و مويّد به شواهد و قرائني است، حجّيت اين روايات را دفع ميكند و اعتبارشان را خراب مينمايد و با احتمال دسّ و وضع، ديگر براي آنها نه حجّيت شرعيّه، و نه حجّيت عقلائيّه باقي نخواهد ماند حتّي نسبت به رواياتي كه صحيح السَّند باشند. به علّت آنكه صحّت سند و عدالت رجال طريق، تعمّد كذب ايشان را از ميان برميدارد، نه دَسّ و وَضْع غير ايشان را در اصول و جوامعشان چيزهايي را كه آنها روايت ننمودهاند.
و امّا اينكه ذكر نموديم كه: روايات تحريف، آيات و سُوَري را نشان ميدهد كه: نظمشان با نظم قرآني به هيچ وجه مشابه نيست، اين مطلب بر كسي كه بدانها مراجعه داشته باشد، پوشيده نيست. زيرا كه وي به مطالب بسياري از اين قبيل برخورد ميكند مثل دو سورة خَلْع و حَفْد كه از طريق أهل سنّت (نه شيعه) با طرق عديدهاي روايت شدهاند.
سورة خَلْع اين است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَّهُمَّ إنَّا نَسْتَعِينُكَ وَ نَسْتَغْفِرُكَ، وَ نُثْنِي عَلَيْكَ وَ لاَ نَكْفُرُكَ، وَ نَخْلَعُ وَ نَتْرُكُ مَنْ يَفْجُرُكَ.
«به اسم الله كه داراي دو صفت رحمانيّت و رحيميّت است. بار پروردگارا! ما از تو استعانت ميجوئيم و از تو طلب غفران مينمائيم، و بر تو حمد و سپاس ميگوئيم و كفران تو را نميكنيم، و دست برميداريم و ترك مينمائيم كسي را كه با تو فجور و گناه كند.»
و سورة حَفْد اين است:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. اللَّهُمَّ إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ لَكَ نُصَلِّي وَ نَسْجُدُ، وَ إلَيْكَ نَسْعَي وَ نَحْفِدُ، نَرْجُو رَحْمَتَكَ، وَ نَخْشَي نِقْمَتَكَ، إنَّ عَذَابَكَ بِالْكَافِرِينَ مُلْحَقٌ.
«به اسم الله كه داراي دو صفت رحمانيّت و رحيميّت است. بار پروردگارا! ما فقط تو را ميپرستيم، و فقط براي تو نماز ميگزاريم و سجده ميكنيم، و به سوي تو ميشتابيم و با سرعت در تكاپو ميباشيم، اميد رحمت تو را داريم، و از نقمت تو ترسناكيم، حقّاً عذاب تو به كافرين پيوسته است.»
و همچنين آنچه كه در بعضي از روايات به نام سورة وَلاَيَة و غيرها آمده است؛ اينها أقاويل مختلفهاي است كه واضعين آنها قصد داشتهاند از نظم قرآني تقليد كنند؛ بدين جهت كلام از اُسلوب عربي مألوف خارج شده و به نظم قرآني معجز نرسيده است. و در اين صورت نتيجه چنين از آب درآمده است كه: طبع انساني آن را مكروه و ناهنجار مييابد، و ذوق سليم آن را إنكار ميكند. و براي شما اختيار است كه بدان سوره رجوع كنيد تا صدق گفتار و مدّعايمان را از نزديك مشاهده نمائيد، و آنگاه حكم نمائيد كه: بسياري از كساني كه بدين سُوَر و آيات مختلفة مجعوله اعتنا نمودهاند، محرّك و انگيزهشان بر اين قبول، تعبّد شديد به روايات و إهمال در عرضة آنها بر كتاب الله بوده است. و اگر چنين نبود براي آنها كافي بود تا حكم كنند كه آنها كلام الهي نيستند فقط يك نگاه و نظر بدانها بيفكنند.
امّا اينكه گفتيم: روايات تحريف بر تقدير صحّت أسنادشان به جهت مخالفت با كتاب، مردود ميباشند، مرادمان مجرّد مخالفت با ظاهر قول خدا: إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «حقّاً ما قرآن را نازل نموديم و حقّاً ما پاسدار و حافظ آن ميباشيم» و قول خدا: وَ إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَيَأتيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ «و حقّاً آن قرآن كتاب عزيزي است كه باطل، نه از رو برو، و نه از پشت سرش بدان راه نمييابد» نيست، تا اينكه مخالفت مضمونشان با كتاب الله مخالفت ظنيّه باشد براساس آنكه ظهور ألفاظ از باب أدلّة ظنيّه ميباشند. بلكه مرادمان مخالفت با كتاب الله است با دلالت قطعيّه از مجموعة قرآني كه در دست ماست بر حسب آنچه كه در حجّت أوّل كه براي نفي تحريف إقامه نموديم، تقرير كردهايم.
چگونه اين طور نباشد؟ در حالي كه قرآني كه در دست ماست و متشابه الاجزاء است در نظم بديع معجزه انگيزش، كافي است در رفع اختلافاتي كه در ميان آياتش و أبعاضش به چشم ميخورد؛ نه ناقص است، و نه قاصر در إعطاء معارف حقيقيّهاش، و علوم إلهيّة كلّيّه و جزئيّهاش كه بعضي با بعضي مرتبط و فروعش بر اُصولش مترتّب، و اطرافش بر اجزاء و درونش منعطف و ناظر، إلي غير ذلك از خواصّ نظم قرآني كه خداوند براي ما توصيف نموده است.
و جواب از وجه دوم آن است كه: دعوي امتناع عادي جزاف گوئي روشن است. آري عقل تجويز ميكند عدم موافقت تأليف قرآن را في نفسه با واقع مگر آنكه قرائني دلالت بر اين معني نمايد؛ و آن قرائن، موجود و قائمند بر إفادة اين مرام همچنانكه ذكر نموديم. و امّا اينكه عقل حكم كند به وجوب مخالفت تأليف با واقع امر، همان طور كه مقتضاي امتناع عادي است؛ پس چنين حكمي را ندارد.
و جواب از وجه سوم آن است كه: جمع نمودن أميرالمومنين علیه السّلام قرآن را و حمل نمودن آن را به سوي ايشان، و عرضه داشتنش بر آنان، دلالت بر مخالفت آنچه كه آنحضرت جمع فرموده بود با آنچه كه آنها جمع نموده بودند در حقيقتي از حقائق دينيّة أصليّه و يا فرعيّه ندارد، مگر آنكه آن خلاف در چيزي أمثال ترتيب سُوَر يا آيات از سورههائي باشد كه به تدريج نازل شده است، به طوري كه اين خلاف به مخالفت در بعضي از حقائق دينيّه بازگشت نكند.
و اگر اينچنين ميبود، أميرالمومنين علیه السّلام درصدد معارضه برميخاست و احتجاج ميكرد و دربارة آن قرآن دفاع مينمود، و به مجرّد إعراضشان از مجموعة گرد آوردهاش و استغنايشان از او قناعت نميورزيد، همچنانكه از او روايت شده است كه: در موارد بسياري قيام كرده و به معارضه برخاسته است.
و از آنحضرت در هيچ يك از احتجاجاتش روايتي وارد نشده است كه: در امر ولايت خود و نه غير آن، آيهاي و يا سورهاي را كه دلالت بر آن نمايد قرائت كرده باشد، و آنها را مُجاب كند به آنكه آن آيه و يا سوره اسقاط و يا تحريف شده است. [5]
و اگر سكوتش از اين معارضه به جهت حفظ وحدت مسلمين و تحرّز از شَقّ عَصاي آنان بود، اين منظور متصوّر است پس از استقرار امر و اجتماع مردم بر آنچه كه براي آنان جمع شده است، نه در حين جمع قرآن و قبل از آنكه در دستها بيايد و در شهرها وارد شود و بگردد.
و اي كاش ميدانستم: با چه ظرفيّتي و با چه سعه و كيفيّتي ميتوانيم ادّعا نمائيم كه: آن دستة كثيره از رواياتي كه سقوطش را پنداشتهاند، و چه بسا مدّعي هستند كه به هزاران عدد بالغ ميشود، همة آنها راجع به ولايت است؟ و يا آنكه از عامّة مسلمين پنهان بوده است و جز افراد معدودي كسي از آن خبر نداشته است؟ با وجود توفّر دواعي آنها و كثرت رغباتشان بر أخذ قرآن هر وقت كه نازل ميشد و فراگيري آن را، و آن درجة سعي و كوشش پيامبر صلی الله علیه و آله در تبليغش و إرسال قرآن به سوي آفاق و تعليم آن و بيانش؟!
و اين حقيقت در خود قرآن منصوص است في قوله تعالي: وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ. (سورة جمعه، آية 2)
«و پيغمبر مردم را تعليم كتاب و حكمت مينمايد.»
و في قوله تعالي: لِتُبَيِّنَ للِنَّاسِ مَا نُزِّلَ إلَيْهِمْ. (سورة نحل، آية 44)
«براي آنكه بيان و روشن كني براي مردم آنچه را به سويشان تدريجاً فرود آمده است.»
پس چگونه آن دسته و گروه از آيات ضايع شدند؟ و كجا رفتند؟ و چه شد آنچه كه برخي از روايات مرسله اشاره بدان دارند كه: در أوّل سورة نساء ميان آية: وَ إنْ خِفْتُمْ أنْ لاَتُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَي و قوله: فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاء «و اگر ميترسيد از آنكه در ميان يتيمان به عدالت رفتار نكنيد» و گفتار خدا: «پس به نكاح خود در آوريد آن زناني را كه براي شما طيّب و گوارا و دلپسند باشند» بيشتر از ثلث قرآن ساقط شده است؟ يعني بيشتر از دو هزار آيه؛ و آنچه كه از طريق أهل سنّت روايت است كه سورة برائت داراي بسم الله الرّحمن الرّحيم بوده است و به قدر سورة بقره بوده است؟ و سورة أحزاب از سورة بقره بزرگتر بوده است و از آن دويست آيه ساقط شده است؟ إلي غير ذلك.
يا اينكه اين آيات- در حالي كه اين روايات كثرتشان را بدين پايه و حدّ ميرساند- منسوخ التّلاوة باشند كما اينكه اين احتمال را جمعي از مفسّرين أهل سُنَّت دادهاند به جهت حفظ بعضي از رواياتي كه از طريق خودشان وارد است كه: إنَّ مِنَ الْقُرْآنِ مَا أنْسَاهُ اللهُ وَ نَسَخَ تِلاوَتَهُ. «بعضي از مقدار قرآن است كه خداوند آن را به فراموشي مردم انداخته است و تلاوتش را نسخ نموده است.»
ما نتوانستيم بفهميم: معني إنساء الآية و نسخ تلاوت و اينكه خدا آيهاي را از نظر مردم به فراموشي مياندازد و تلاوتش را نسخ مينمايد چيست؟!
آيا مُفاد و معنايش آنست كه: عمل به آنها نسخ شده است؟ پس اين آيات منسوخة واقعة در قرآن مثل آية صَدَقه، و آية نكاح زانيه و زاني، و آية عدَّه و غيرها چيست؟! در حالي كه ايشان معذلك آيات منسوخ التّلاوة را به دو دستة منسوخ التّلاوة و العمل، و خصوص منسوخ التّلاوة بدون نسخ عمل مثل آية رَجْم تقسيم ميكنند؟
يا آنكه مُفَادش آن است كه: چون آنها واجد بعضي از صفات كلام الله نميباشند خداوند با محو كردن ذكرشان، و از بين بردن اثرشان آنها را إبطال نموده است. بنابراين آنها از كتاب الهي عزيزي كه لايأتيه البَاطِل مِنْ بينِ يَدَيْه ولا مِنْ خَلْفِهِ نيستند. و منزّه از اختلاف نميباشند؛ و ديگر قَوْلِ فَصْل، و هادي به سوي حقّ و إلي صراط مستقيم نيستند، و معجزهاي كه بدانها تحدّي و مغالبه شود نميباشند، و نه و نه. و در اين صورت معناي آيات كثيرهاي كه قرآن را توصيف ميكند كه در لوح محفوظ است، و آن كتاب عزيزي است كه باطل نه از جهت مقابل، و نه از جهت پشت به وي راه ندارد، و قرآن قَول فَصْل است، و قرآن هدايت است، و نور است، و فرقان ميان حقّ و باطل است، و آية معجزه و فلان و فلان است، چه ميشود؟!
بنابر آنچه گفته شد، آيا در وسع و گنجايش ما هست كه بگوئيم: اين آيات با كثرتشان و إباء سياقشان از تقييد، مُقَيّد است به بعضي از قرآن غير بعض دگر، و فقط بعضي از كتاب الله كه نسيان نشده و منسوخ التّلاوة نگشته است لاَيَأتِيهِ الْبَاطِلُ است، و قَوْلٌ فَصْلٌ است، و هدايت و نور و فرقان و معجزة خالده است؟!
و آيا براي قرار دادن كلام منسوخ التّلاوة و به كلّي فراموش شده و از نظر افتاده، معنايي غير از إبطالش و ميراندنش متصوّر است؟ و آيا قرار دادن قول نافع را به حيثيتي كه ابداً نفعي ندهد و صلاحيّت إصلاح مفاسد امور را نداشته باشد، غير از إلغائش و طرحش و إهمالش معني ديگري تصوّر ميگردد؟! واين امور چگونه با بودن قرآن در عنوان ذِكْر جمع ميشود؟!
پس بر اين اساس مذكور، روايات تحريف وارده و مرويّة از طرق فريقين و همچنين روايات مرويّه در نسخ تلاوت برخي از آيات قرآنيّه، با مخالفت قطعيّه، مخالف با كتاب الله خواهد بود.
و جواب از وجه چهارم آن است كه: در اصل اخباري كه حكم مينمايند به مماثلت حوادث واقعة در اين اُمَّت با آنچه كه در بني إسرائيل واقع شده است، جاي شكّ و شبهه نيست آنها أخباري متظافر بلكه متواتر ميباشند، وليكن اين روايات دلالت ندارند بر مماثلت از جميع جهات؛ و اين گفتاري است معلوم و ظاهر؛ بلكه ضرورتْ، ادّعاي مماثلت من جميع الجهات را از بين ميبرد.
بنابراين مراد از مماثلت، مماثلت است إجمالاً از جهت نتائج و آثار. در اين صورت جائز است كه مماثلت اين اُمَّت با بنياسرائيل در مسألة تحريف كتاب الله فقط در حدوث اختلاف و تفرّق ميان اُمَّت به انشعاب ايشان به مذاهب متشتّتهاي باشد كه بعضي بعض ديگر را تكفير كنند و به هفتاد و سه فرقه منقسم گردند همان طوري كه نصاري به هفتادو دو فرقه، و يهود به هفتاد و يك فرقه منقسم شدند؛ و اين حقيقت در كثيري از اين روايات وارد است حتّي اينكه بعضي از ايشان ادّعاي تواترشان را نمودهاند.
و معلوم است كه تمام اين فرقهها در آنچه كه اختيار كردهاند به كتاب الله استناد نمودهاند؛ و اين معني وجهي ندارد مگر از جهت تَحْرِيفُ الْكَلِمِ عَنْ مَوَاضِعِهِ؛ و از جهت تفسير قرآن كريم با رأي، و ديگر اعتماد بر أخبار واردة در تفسير آيات بدون عرض به كتاب الله و تمييز صحيحشان از سقيمشان.
و بالجمله اصل روايات دالّة بر مماثلت ميان دو اُمَّت، دلالت بر تحريفي كه ايشان ادّعا مينمايند به هيچ وجه من الوجوه ندارد. آري در بعضي از آنها ذكر تحريف از جهت تغيير و إسقاط آمده است، و اين طائفه از روايات علاوه بر آنكه در دلالت و سندشان سقيم ميباشند، همانطور كه گذشت مخالفت با كتاب الله دارد.
بازگشت به فهرست
سخن علامه طباطبايي(ره)درجمع آوري قرآن
در اينجا حضرت استاد علاّمه پس از آنكه فصل (4) را دربارة جمع آوري قرآن در عصر أبوبكر و پس از جنگ يمامه بيان فرمودهاند؛ و در فصل (5) جمع قرآن را ثانياً در عهد عثمان به جهت اختلاف مصاحف و كثرت قراءات تحرير فرمودهاند؛ مطلب را گسترش داده تا ميرسند به اينجا كه ميفرمايند:
و فيه (يعني: و در إتقان سيوطي) ابن أبي داود با سند صحيح از سُوَيْد بن غَفَلَة روايت كرده است كه: قَالَ عَلِيٌّ: لاَتَقُولُوا فِي عُثْمَانَ إلاَّ خَيْراً، فَوَاللهِ مَا فَعَلَ الَّذِي فَعَلَ فِي الْمَصَاحِفِ إلاَّ عَنْ مَلاَ ءٍ مِنَّا!
قَالَ: مَا تَقُولُونَ فِي هَذِهِ الْقُرّاءِ؟! فَقَدْ بَلَغَنِي أنَّ بَعْضَهُم يَقُولُ: إنَّ قِرَاءَتِي خَيْرٌ مِنْ قِرَاءَتِكَ! وَ هَذَا يَكَادُ يَكُونُ كُفْراً.
قُلْنَا: فَمَا تَرَي؟! ] قَالَ: أرَي-ظ [ أنْ يُجْمَعَ النَّاسُ عَلَي مُصْحَفٍ وَاحدٍ فَلاَيَكُونُ فُرْقَةٌ وَ لاَ اخْتِلاَفٌ. قُلْنَا: فَنِعْمَ مَا رَأيْتَ!
«علي علیه السّلام فرمود: دربارة عثمان مگوئيد مگر خير را! پس سوگند به خدا كه آنچه را كه وي دربارة مصاحف انجام داد نبود مگر در ميان جمعيّت ما و در مرأي و منظر ما.
عثمان گفت: دربارة اين قرّاء، رأي شما چيست؟! زيرا كه به من رسيده است كه: بعضي از آنها ميگويد: قرائت من بهتر از قرائت توست! و اين كلام نزديك است كه معني كفر دهد.
ما به او گفتيم: نظر تو چيست؟! ] گفت: نظر من اين است- ظ [ كه تمام مردم را بر مصحف واحدي گردآوريم كه در آن صورت نه تفرّق و نه اختلاف، نخواهد بود. ما به او گفتيم: خوب نظريّهاي داري!»
و در تفسير «الدُّرُّ الْمَنْثُور» وارد است كه: ابن ضريس از علباء بن أحْمَر تخريج نموده است كه: عثمان بن عفّان چون اراده كرد تا مصاحف را بنويسد، خواستند تا حرف واوي را كه در سورة بَرائت است: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ «و آن كساني كه طلا و نقره را اندوخته مينمايند» بيندازند، قَالَ اُبَيٌّ: لَتَلْحَقُنَّهَا أوْ لاَ ضَعَنَّ سَيْفِي عَلَي عَاتِقِي؛ فَألْحَقُوهَا. «اُبَّي بن كَعْب گفت: حتماً بايد آن واو را بجايش بگذاريد، وگرنه من شمشيرم را بر شانهام مينهم. و روي اين گفتار اُبَّي واو را بجايش گذاردند.»
و در «إتْقَان» از أحمد، و أبو داود، و تِرْمذي، و نسائي، و ابن حبّان، و حاكم از ابنعبّاس روايت است كه گفت: من به عثمان گفتم: چه موجب شد تا شما سورة انفال را كه از مَثاني است و سورة برائت را كه از مِئِين است پهلوي هم قرار داديد؟ و ميان آن دو بسم الله الرحمن الرحيم را ننوشتيد؟ و آن دو سوره را در زمرة سُوَر سَبْع طِوال قرار داديد؟!
عثمان گفت: عادت رسول الله صلی الله علیه و آله اين بود كه: سورهاي كه داراي تعداد معيّني از آيات بود بر وي نازل ميشد. پس اگر چيز ديگري بر او نازل ميشد بعضي از كُتَّاب وَحْي را ميطلبيد و به او ميگفت: اين آيات را در فلان سورهاي كه كذا و كذا در آن ذكر شده است قرار دهيد! سورة انفال از أوائل سُوَري بود كه در مدينه بر او نازل شد، و سورة برائت از أواخر سوري بود كه نازل شد؛ و داستان و قصّة اين دو سوره شبيه به هم بودند. من گمان كردم كه برائت از تتمّة أنفال است، و رسول خدا صلّي الله عليه (و آله) و سلّم از دنيا رحلت نمود و براي ما بيان نكرد كه برائت از أنفال است، و بدين جهت است كه ميان آن دو سوره را مقارن نمودم، و بسم الله الرحمن الرحيم در وسطشان ننوشتم و آن دو را در ميان سُوَر سَبْع طِوَال قرار دادم. [6]
أقُولُ: سَبْع طِوَال- بنا بر آنچه كه از اين روايت ظاهر ميشود و همچنين از ابنجبير روايت شده است- عبارت است از بَقَرَه، و آلِ عِمْران، و نِساء، و مَآئدَه، و أنْعَام، و أعْرَاف و يُونُس . و در جمع أوّل بر اين گونه ترتيب قرار داده شد؛ سپس عثمان اين ترتيب را تغيير داد و أنْفال را كه از مَثَاني است، و برائت را كه از مئين است قبل از سُوَر مَثاني قرار داد. بنابراين آن دو سوره را ميان أعراف و يونس گذارد به طوري كه أنفال مقدّم بر سورة برائت بود.
فصل 6
رواياتي كه در دو فصل سابق ذكر شد مشهورترين روايات در جمع و تأليف قرآن بود چه صحيحش و چه سقيمش، و دلالت داشت بر آنكه: جمع أوّل جمعي بود براي گرد آوردن سورههاي متفرّقه كه در روي عُسُب، لِخاف و أكْتاف و جُلُود و رِقَاع[7] (ساقههاي بدون برگ درخت خرما، و سنگهاي سپيد نازك، و كتفهاي شتر و گاو، و پوستهاي چرمين، و أوراق كاغذ) نوشته شده بود؛ و براي ملحق كردن آيات نازلة متفرّقه در سورههائي كه با آنها مناسبت داشتند.
و جمع دوم كه به جمع عثماني مشهور است، عبارت بود از: ردّ مصاحف منتشره از جمع أوّل پس از عروض تعارض نُسَخ و اختلاف قِراءَات بر آن نُسَخ، به مصحف واحدي كه مجمعٌ عليه باشد، سواي كلام زَيْد بن ثابت كه گفت: من آية: مِنَ الْمُومِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ- الآية «در ميان مومنين بعضي از مردان ميباشند كه به آنچه با خداوند عهد بستند به صدق و راستي عمل نمودند» را در مصحف در سورة أحزاب قرار دادم؛ چونكه پانزده سال مصاحف منتشره قرائت ميشد و در آنها اين آيه نبود.
بُخاري روايت كرده است از ابن زبير كه گفت: من به عثمان گفتم: وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أزْوَاجاً «و آن مرداني كه از شما ميميرند و زنهائي از خود بجاي ميگذارند» را آية ديگر نسخ كرده است، پس چرا آن را مينويسي يا وا ميگذاري؟! گفت: اي برادرزادهام! من چيزي را از مكان خودش تغييرنميدهم.
و آنچه را كه نظر حُرّ آزاد و صائب در امر اين روايات و دلالتشان به دست ميدهد- و اين روايات عمدة دليل ما در اين باب ميباشند- آنست كه: آنها رواياتي آحاد و غير متواتر هستند وليكن محفوف به قرائن قطعيّه ميباشند. به علّت آنكه پيغمبر ما صلی الله علیه و آله آنچه را كه از پروردگارش به وي نازل شد، بدون آنكه كمترين چيزي را از آن كتمان نمايد، براي مردم تبليغ كرد، و دَأب و دَيْدَنَش آن بود كه به مردم تعليم كند و روشن و مبيّن سازد براي ايشان آنچه را كه از پروردگارشان براي آنها فرود آمده است طبق نَصّي كه در اين باره از قرآن كريم وارد است؛ و پيوسته و به طور مستمرّ جماعتي از مسلمين قرآن را ياد ميدادهاند، و أيضاً آن را ياد ميگرفتهاند ياد گرفتن تلاوت و بيان. و ايشان عبارت بودند از قُرَّاء كه در غزوة يَمَامَه جماعت كثيري از آنان كشته شدند.
و مردم هم داراي رغبت شديدي در أخذ قرآن و فراگيري و تعليم آن داشتند؛ واين امر حتّي در يك روز ترك نشد، و قرآن از ميانشان براي روزي يا نصف روزي رخت بر نبست تا اينكه قرآن در مصحف واحدي گرد آمد؛ و پس از آن بر قرائت آن اتّفاق و إجماع شد؛ فعليهذا قرآن مبتلا نشد به آنچه كه تورات و إنجيل و كتب سائر أنبياء بدان مبتلا گشتند.
علاوه بر اين، رواياتي غير قابل احصاء از طرق شيعه و أهل سنّت وارد است كه رسول أكرم صلی الله علیه و آله بسياري از سُوَر قرآنيّه را در فرائض يوميّة خود و غيرها در مَسْمَع و مَلا مردم ميخواندهاند، و در اين روايات مجموعة كثيري از سُوَر قرآنيّه چه مكّي و چه مَدَني نام برده شده است.
علاوه بر اين، در روايت عثمان بن أبي العاص گذشت كه در تفسير قَوْله تَعَالَي: إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاءحْسَانِ- تا آخر آية (سورة نحل آية 90) وارد است كه: آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: إنَّ جَبْرِيلَ أتَانِي بِهَذِهِ الآيَةِ وَ أمَرَنِي أنْ أضَعَهَا فِي مَوْضِعِهَا مِنَ السُّورَةِ. «جبرائيل براي من اين آيه را آورد و مرا امر كرد تا آن را در موضعش در آن سوره قرار دهم.»
و نظير اين روايت در دلالت، رواياتي است كه رسول أكرم صلی الله علیه و آله بعضي از سورهها را كه به تدريج نازل ميشده است، مثل سورة آل عمران، و نساء و غيرهما را ميخواندهاند. و اين دلالت دارد بر آنكه آنحضرت به كُتَّاب وَحْي امر مينمودند تا بعض از اين آيات نازله را در موضع خودش قرار دهند.
و عظيمترين گواه قاطع بر گفتار ما، همان گفتاري است كه در أوّل اين أبحاث ذكر شد و آن اينست كه: قرآن موجود در دست ما واجد جميع أوصاف كريمهاي است كه خداوند تعالي آن را بدانها توصيف نموده است.
و بالجمله آنچه را كه اين روايات دلالت بر آن دارند چند چيز است:
اوّلاً: آنچه اينك در دست ماست بَيْنَ الدَّفَّتَيْن از قرآن، كلام الله تعالي است، در آن چيزي زياد نشده است و چيزي از آن تغيير نكرده است. أمَّا نقيصه پس اين روايات براي إفادة نفي قطعي آن وافي نميباشد؟ همچنانكه از طرق عديدهاي روايت است كه: عمر بسياري از اوقات آية رَجْم را ميخواند، ولي چنين آيهاي از وي نوشته نشد.
و امّا أهل سُنَّت اين روايت و ساير آنچه را كه دربارة تحريف آمده است- و آلوسي در تفسيرش ذكر كرده است كه آنها مافوق حَدِّ إحْصاء هستند- بر منسوخ التّلاوة حمل كردهاند، پس دانستي كه: اين كلام، فاسد است، و پيبردي به آنكه: إثبات منسوخ التّلاوة شنيعتر از إثبات أصل تحريف است.
از همة اين مطالب گذشته، كساني كه خودشان داراي مصحفي مستقلّ بودهاند غير از آنچه كه زَيْد در جمع أوّل به امر أبوبكر و در جمع دوّم به امر عثمان جمع كرده بود، مانند عليّ علیه السّلام ، و اُبَيّ بن كَعْب، و عَبْدالله بن مَسْعُود إنكار نكردند چيزي را از آنچه مصحف دائر در دست ما محتوي آن است، غير از آنكه از ابن مَسْعود نقل شده است كه وي در مصحفش مُعَوَّذَتَيْن را ننوشت و قائل بود به آنكه: إنَّهُمَا عَوْذَتَانِ نَزَلَ بِهِمَا جَبْرِيلُ عَلَي رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله لِيُعَوِّذَبِهِمَا الْحَسَنَيْنِ علیهما سلام «آنها دو عدد دعائي بود كه بر بدن ميبستند، آنها را جبرائيل فرود آورد براي رسول خدا صلی الله علیه و آله تا اينكه إمام حسن و إمام حسين علیهما سلام را به آن تعويذ كند.» (يعني براي رفع ضررهاي إنسي و جِنّي آن دو را همراهشان كند.)
و ساير صحابه در اين مُدَّعا، ابن مَسْعود را ردّ كردند و نُصوص متواتره از أئمّة أهل بيت علیهم السلام وارد است كه: آن دو تا دو سوره از قرآن ميباشند.
و مجمل و محصّل بحث آنكه: روايات سابقه-همانطور كه ميبيني- روايات آحاد محفوفة به قرائن قطعيّه و نافية تحريف از ناحية زيادتي و تغيير است به طور قطع و يقين. و امّا از ناحية نقصان نفي قطعي ندارند بلكه نفي ظنّي مينمايند، و بعضي كه مدّعي شدهاند: روايات در اين مورد از جهات ثلاث تواتر دارند، گفتاري است بدون مستند.
و يگانه تكيهگاه بر اين مطلب بنابر آنچه سابقاً گفتيم در حجّت أوّل از اين أبحاث آن است كه: قرآني كه در دست ماست واجد صفات كريمهاي است كه خداوند-سبحانه و تعالي- قرآن را بدان توصيف ميكند همان قرآن واقعي كه خداوند بر رسولش صلی الله علیه و آله نازل فرمود؛ مِثْلِ بودنِ آن قَوْلِ فَصْل (كلام جدا كنندة ميان حقّ و باطل) و رافع اختلاف، و ذِكْر، و هادي، ونور و مُبَيِّن معارف حقيقيّه و شرايع فطريّه و آيه و نشانة معجزه و غير اينها از صفات كريمهاش.
و بسيار بجا و به موقع است كه ما فقط بر اين وجه اعتماد نمائيم، چرا كه حجّت قرآن بر بودنش كلام الله مُنْزَل بر رسولش صلی الله علیه و آله، خودِ قرآن است كه متّصف به آن صفات كريمهاست بدون آنكه در اين حقيقت متوقّف بر امر دگري غير از خودش باشد هر چه خواهد بوده باشد. پس حجّت قرآن با قرآن است هر كجا متحقّق گردد، و در دست هر انسان بوده باشد، و از هر طريق واصل شود.
و بِعبارةٍ اُخْري: قرآن نازل از نزد خداوند بر پيغمبرش صلی الله علیه و آله در بودنش متّصف به صفات كريمه، متوقّف بر ثبوت استنادش به آنحضرت به نقل متواتر يا متظافر نميباشد-و اگر چه واجد اين خصوصيّات هست- بلكه امر به عكس است، و اتّصاف او به صفات كريمهاش حجّت است در استناد. بنابراين قرآن نظير كتب و رسائل منسوبة به مُصَنِّفانش و كُتَّابش و مشابه أقاويل مأثورة از علماء و أصحاب أنظاري كه صحّت استنادشان بر نقل قطعي و استفاضه و يا تواتر بايستي بالغ شود، نميباشد، بلكه خودش معرّف خود است و ذاتش حجّت بر ثبوتش ميباشد.
و ثانياً ترتيب سورههاي قرآن، طبق رأي صحابه است در جمع أوّل و ثاني. و دليل گفتار ما رواياتي است كه گذشت و دلالت داشت بر آنكه: عثمان سورة أنفال و برائت را در ميان سورة اعراف و يونس قرار داد، در حالي كه در جمع أوّل اين دو سوره از آنها متأخّر بودهاند.
و از جملة أدّله بر كلام ما أيضاً آن است كه: ترتيبي كه در ترتيب مصاحف ساير صحابه به ما رسيده است، با هر دو جمع أوَّل و دوّم مغايرت دارد؛ همانطور كه روايت شده است كه مصحف علي علیه السّلام بر كيفيّت نزول سوره ترتيب داده شده بود. در ابتداي آن سورة اقْرَأْ، و پس از آن سورة الْمُدَّثِّر و سپس سورة النُّونُ، و پس از آن سورة الْمُزَّمِّل، و سپس تَبَّتْ، و پس از آن سورة تَكْوِير بود و هكذا إلي آخر سورههاي مكّيّه و سپس مدنيّه. اين گونه ترتيب را سيوطي در «إتقان» از ابن فارِس نقل نموده است.
و در «تاريخ يعقوبي» ترتيب ديگري براي مصحف علي علیه السّلام ذكر نموده است.
و (در «إتقان») از ابنأشْته در «المصاحف» با إسنادش به أبوجعفر كوفي ترتيب مصحف اُبَيّ را نقل كرده است كه با مصحف دائر مغايرت شديد دارد. و أيضاً از ابنأشته در كتاب «مصاحف» با إسنادش از جرير بن عبدالحميد نقل كرده است ترتيب مصحف عبدالله بن مسعود را كه از سور طِوال شروع كرده سپس مِئين، و پس از آن مَثاني، و سپس مفصّل را آورده است و آن أيضاً با مصحف دائر مغايرت دارد.
و عدّة زيادي از ايشان چنين قائل شدهاند كه: ترتيب سورههاي قرآن توقيفي است و پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم با إشارة جبرئيل به امر خداي سبحانه بدين ترتيبِ سور مصحف دائر امر فرموده است تا به جائي كه بعضي از آنان إفراط نموده و ثبوت آن را به تواتر مدّعي شدهاند. اي كاش ميدانستم: اين تواتر كجاست؟ چونكه عمدة روايات واردة در اين باب گذشت و در آنها أثري از اين معني نبود.
و خواهد آمد كه بعضي بر اين معني استدلال نمودهاند به آنچه روايت شده است كه: قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنيا يكباره نازل شد، سپس بر رسول مكرّم صلی الله علیه و آله و سلّم تدريجاً فرود آمد.
و ثالثاً: وقوع بعضي از آيات قرآنيّهاي كه متفرّقاً نازل شد، در مواضعي كه فعلاً قرار دارد، از مداخلة اجتهاد بعضي از صحابه خالي نيست، همانطور كه ظاهر روايات جمع أوَّل بر آن دلالت دارد.
و أمّا روايت عُثمان بن أبِي الْعاص از پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم كه جبرائيل آمد و مرا أمر كرد تا اين آيه: إنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْ ءحسَانِ - تا آخر آيه را در اين موضع از سوره بگذارم، اين دلالتي بر بيشتر از اين ندارد كه فعل آنحضرت در بعضي آيات اينچنين بوده است فيالجمله لابالجمله.
حضرت استاد علاّمه-قدس الله روحه الزّكيّة- مطلب را ادامه ميدهند تا اينكه ميفرمايند:
أقول: و قريب به اين در بسياري از روايات ديگر روايت شده است؛ و از طريق شيعه از حضرت باقرالعُلُوم علیه السّلام وارد است. و روايات-همانطور كه ميبيني- صريحند در دلالتشان بر آنكه: آيات در نزد پيغمبر أكرم صلی الله علیه و آله بر حسب ترتيب نزول مرتّب بودهاند، سورههاي مكّيّه در مكّيّات و سورههاي مدنيّه در مَدَنيّات گرد آمده بود، مگر آنكه از سورهاي مقداري از آن در مكّه، و مقداري از آن در مدينه نازل شده باشد؛ و اين فرض فقط در يك سوره تحقّق يافته است.
و لازمه اين معني آن است كه: اين اختلافي كه در مواضع آيات مشاهده ميكنيم مستند به اجتهاد صحابه باشد.
توضيح اين امر به آن است كه: ما روايات بسيارِ غير قابل شمارشي داريم در اسباب نزول كه دلالت دارند بر آنكه: آيات كثيرهاي در سُوَر مدنيّه در مكّه نازل شدهاند، و بالعكس. و نيز رواياتي داريم كه دلالت دارند بر آنكه: آياتي از قرآن در أواخر زمان حيات پيغمبر صلی الله علیه و آله نازل شدهاند و آنها واقعند در سورههائي كه در أوائل هجرت نازل شدهاند، و ميان اين دو وقت، سُوَر كثيرة دگري نازل شده است؛ مانند سورة بقره كه در سنة أوّل از هجرت واقع شد؛ و در اين سوره، آيات رِبا وارد است و روايات وارد است برآنكه اين آيات، از آخرين آياتي است كه بر پيغمبر نازل شده است؛ حتّي از عمر روايت است كه گفت: مَاتَ رَسُولُ اللهِ وَ لَمْ يُبَيِّنْ لَنَا آيَاتِ
الرِّبَا. «پيامبر رحلت نمود و براي ما آيات ربا را روشن بيان نفرمود.»
و در اين سوره است قوله تعالي: وَ اتَّقُوا يَوْمَاً تُرْجَعُونَ فِيِه إلَي اللهِ- تا آخر آيه (آية 281)، «بپرهيزيد از روزي كه در آن روز به سوي خدا رجعت داده ميشويد!» و در روايت وارد است كه: اين آيه، آخرين آيهاي است كه بر رسول الله نازل گشت.
بناءً عليهذا اين آيات كه در نزولشان متفرّق بودهاند و در سورههائي قرار گرفتهاند كه در مكّي و مدني بودن مجانست با آنها ندارند، در غير مواضع خود بر حسب ترتيب نزول نهاده شدهاند، و اين داراي علّتي نيست مگر اجتهاد بعضي از صحابه.
و مويّد اين سخن روايتي است كه در «إتْقان» از ابن حَجَر نقل ميكند كه: قد وَرَدَ عَنْ عَلِيٍّ أنَّهُ جَمَعَ الْقُرآنَ عَلَي تَرْتِيبِ النُّزُولِ عَقِبَ مَوْتِ النَّبيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ ] و ءَالِه [ وَسَلَّم. «از عليّ بن أبيطالب وارد شده است كه: او پس از ارتحال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم قرآن را طبق ترتيب نزول آن جمع كرد.»
اين روايت را ابن أبي داود تخريج نموده و از مسلّمات مداليل روايات شيعه است.
اين آن چيزي است كه ظاهر روايات سابقه بر آن دلالت دارد؛ وليكن جمهور از عامّه و أهل سنّت اصرار دارند بر آنكه: ترتيب آيات توقيفي است، و بنابراين، آيات مصحف دائر امروز كه همان مصحف عثماني است مرتّب است بر همان ترتيبي كه پيغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلّم با اشارة جبرئيل ترتيب داده است. و ظاهر روايات وارده در اين باب را تأويل ميكنند به اينكه جمع صحابه جمع همراه با ترتيب نبوده است بلكه جمعي بوده است از سورهها و آيات مرتّب شدة آنها، كه ايشان آنها را از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ميدانستند و حفظ داشتند، در بينالدفّتين و در جاي واحد.
و تو اهل خبره و اطّلاع هستي كه: كيفيّت جمع أوّل كه روايات بر آن دلالت داشت، اين ادّعا را صريحاً دفع ميكند. [8]
باري اينها مطالبي بود از حضرت استاد قدس سرّه كه در اينجا به مناسبت بحث از عدم تحريف قرآن نزد شيعه آورديم و چون اينك راجع به عقيدة اساطين و علماي أعلام بزرگ شيعه دربارة اعتقاد به عدم تحريف قرآن بحث ميشود، مطالب نفيس و ارزشمند ايشان ضروري مينمود.
امّا راجع به سائر أبحاث قرآني در كتاب «مِهر تابان»[9] و مجلّد دوازدهم از همين دورة «امام شناسي»[10] و در «نور ملكوت قرآن» مجلّد چهارم[11] بحث نمودهايم؛ ولي چون از عقيدة به عدم تحريف قرآن بخصوصه بحثي به ميان نيامده بود، در اينجا كه به عنوان خصوص عقائد شيعه بحث ميشود، ذكر آن لازم بود.
بازگشت به فهرست
* * *
كلام طبرسي وسيدمرتضي درعدم تحريف قرآن
از جمله قائلين به عدم تحريف قرآن حتّي نسبت به نقيصة آن كه به عنوان عقيدة رسمي شيعه از آن بازگو مينمايد، شيخ أقْدَم أبو عليّ الفضل بن الحسن الطَبْرِسي از أكابر علماي اماميّه در قرن ششم هجري ميباشد.
وي در مقدّمة تفسيرش ميفرمايد: از جمله مباحثي كه محلّ آن در مواضع مختصّه و كتب مولّفة آن ميباشد بحث از زيادتي و نقصان در قرآن است كه محلّ مناسب آن در علم تفسير نيست.
امّا زيادتي در قرآن، إجماع و اتّفاق است بر بطلانش. و امّا نقصان از آن، جماعتي از اصحاب ما و قومي از حشويّة عامّه روايت كردهاند كه: در قرآن تغيير يا نقصاني وجود دارد. و گفتار صحيح از مذهب اصحاب ما خلاف آن است. و اين همان مهمّي است كه سيّد مرتضي قدّس اللهُ روحَه از آن پشتيباني نموده و در پاسخ از «مسائل طرابلسيّات» حقّ كلام را آن طور كه بايد و شايد استيفا فرموده است.
سيّد مرتضي در مواضع مختلفي ذكر كرده است كه: علم به صحّت نقل قرآن، مانند علم به شهرها و علم به حوادث بزرگ و وقايع عظيمه و كتب مشهوره و أشعار مسطورة عرب ميباشد؛ به علّت آنكه شدّت عنايت، و كثرت دواعي، و وفور ميل و اشتياق مردم بر نقل و حراست از قرآن به حدّي رسيد كه در ميان تمام اموري كه ذكر كرديم هيچ امري از آنها بدين پايه نرسيده است، چون قرآن معجزة نبوّت و مأخذ علوم شرعيّه و أحكام دينيّه ميباشد و علماء مسلمين در حفظ و حراست و نگهداري و حمايت از آن، سعي و كوشش خود را به غايت رسانيدهاند تا به جائي كه شناختند و دانستند تمام چيزهائي را كه در آن اختلاف است از إعراب، و قرائت، و حروف، و آيات آن را، و در اين صورت با اين عنايت صادق و ضبط شديد چگونه تصوّر ميشود كه تغيير كرده باشد و يا چيزي از آن نقصان پذيرفته باشد؟
بازگشت به فهرست
گفتارآيه الله ميرزا حسن آشتياني درعدم تحريف قرآن
و همچنين سيّد مرتضي قدّس اللهُ روحَه فرموده است: علم به تفسير قرآن و به أبعاض آن در صحّت نقل مانند علم به جملگي آن است، و در اين امر كاملاً جاري مجراي كتب مصنّفهاي است كه نسبت آنها به مولِّفانش ضروري است مانند كتاب سِيبَوَيْه و مُزْني. أهل عنايت در اين شأن و كساني كه در اين علم أهل خبره و اطّلاعند از شرح و تفصيل اين دو كتاب همان را ميدانند كه از جملگي آن ميدانند؛ تا به جائي كه مثلاً اگر شخصي در كتاب سيبويه بابي در نحو را داخل نمايد كه از آن كتاب نيست، فوراً دانسته ميشود وتميز داده ميگردد و فهميده ميشود كه إلحاقي است و از اصلكتاب نميباشد. و همچنين است قضيّه در كتاب مُزْنِي. و معلوم است كه: عنايت به نقل قرآن و ضبط آن، أصدق و أتقن و أقوي است از عنايت به ضبط كتاب سيبويه و دواوين شعراء.
و همچنين سيّد مرتضي قدس سرّه أيضاً فرموده است: قرآن در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم مجموعهاي بود تأليف شده به همان گونهاي كه امروز است. و دليل اين مطلب آن است كه: قرآن در زمان رسول الله درس گرفته ميشد، و خوانده ميشد، و جميع آن حفظ ميشد حتّي آنكه رسول اكرم جماعتي از اصحاب را براي حفظ آن گماشتند، و بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشته ميشد و بر آنحضرت تلاوت و قرائت ميشد، و جمعي از صحابه همچون عَبْدالله بن مَسْعود، و اُبَيّ بن كَعْب و غير اين دو چندين بار قرآن را در خدمت و محضر پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ختم نمودند.
و با كوتاهترين تأمل، تمام اين مطالب دلالت دارند بر آنكه: قرآن در زمان رسول الله مجموعهاي بود مرتّب شده نه پراكنده و متفرّق، و نه ناقص و چيزي از آن كم گذاشته شده.
آنگاه سيّد فرموده است: آنان كه با اين كلام مخالفت دارند از إماميّه و از حَشْوِيّه به مخالفت آنها اعتنائي نميشود چون خلاف در اين مسأله به گروهي از اصحاب حديث نسبت داده ميشود كه اخبار ضعيفهاي را نقل نموده و صحّت آنها را گمان داشتهاند كه ابداً به مثل چنين أخباري از آنچه كه قطع به صحّت آن داريم، رجوع نميگردد.[12].
شيخ فقيه و اُصولي و حكيم در عصر أخير: آية الله حاج ميرزا محمّد حسن آشتياني قدس سرّه در شرح نفيس و علمي خود بر «رسائل» استادش: شيخ مرتضي أنصاري قدس سرّه در شرح قول او: «الثَّالِثُ إنَّ وُقُوعَ التَّحْرِيفِ عَلَي الْقَوْلِ بِهِ-الخ» ميگويد: سزاوار است اوَّلاً در اصلوقوع تحريف و تغيير و نقيصه و زياده در قرآن قدري بحث كنيم سپس به دنبال آن از ضرر زدن وقوع تغيير بالمعني الاعمّ در حجيّت ظواهر آيات أحكام و ضرر نزدن آن گفتگو نمائيم.
پس ميگوئيم: در ميان علماء شيعه اختلافي نيست در آنكه: براي أميرالمومنين-كه بر او و بر برادرش پيامبر أمين و بر أولاد آندو كه همه منتخب و منتجبند هزار سلام و صلوات و تحيّت باد- قرآن مخصوصي بود كه آن را پس از رحلت رسول الله صلی الله علیه و آله جمع نمود و بر مردم و منحرفين عرضه داشت. ايشان از آن إعراض كردند و گفتند: لاَ حاجَةَ لَنا فِيهِ «براي ما نيازي در آن نيست». و او قرآن را از آنان مختفي داشت و نزد پسرانش علیهم السلام أمانت نهاد تا هر امامي پس از امام دگر به عنوان ميراث ببرند مانند سائر خصائص امامت و رسالت. و الآن آن قرآن نزد حضرت حجّت و إمام عصر-عجّل الله تعالي فرجه- ميباشد كه آن را پس از ظهورش براي مردم ظاهر ميكند و آنها را امر به قرائت آن مينمايد. و أخبار مستفيضه بلكه أخبار متواترة معنوي بدين حقيقت گوياست.
همچنانكه اختلافي نيست ميان شيعيان در آنكه آن قرآن با قرآني كه اينك در دست مردم ميباشد فيالجمله ولو از جهت تأليف و ترتيب سُوَر و آيات بلكه كلمات فرق دارد؛ و گرنه معني و مفهومي براي آنكه آن قرآن از خصائص وي باشد، وجود نداشت.
علاوه بر وضوح اين معني، دلالت بر آن ميكند آنچه شيخ مفيد قدس سرّه بنابر نقلي كه از «ارشاد» او شده است از جابر از حضرت أبوجعفر علیه السّلام روايت نموده است كه فرمود:
إذَا قَامَ قَائمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ضَرَبَ فَسَاطِيطَ لِمَنْ يُعَلِّمُ النَّاسَ الْقُرْآنَ عَلَي مَا أنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَي. فَأَصْعَبُ مَايَكُونُ عَلَي مَنْ حَفِظَهُ الْيَوْمَ، لاِ نَّهُ يُخَالِفُ فِيهِ التَّأْلِيفَ- الخبر.
«وقتي كه قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله قيام كند، چادرهائي را برميافرازد براي كساني كه به مردم قرآن را طبق آنچه خداوند نازل نموده است تعليم كنند. بنابراين مشكلترين كاري است حفظ آن قرآن براي كساني كه قرآن را امروز حفظ دارند، چرا كه آن قرآن خلاف آن چيزي است كه در اين تأليف به عمل آمده است.» و غير اين خبر.
همچنانكه شيعيان منكر آن نيستند كه: آن قرآن با قرآني كه اينك در دست مردم ميباشد از جهت اشتمالش بر وجوه تأويل و تنزيل و تفسير و أحاديث قُدسيّه فرق دارد، همانطور كه صدوق و مفيد از بعض أهل امامت، و سيّد كاظمي: شارح «وافيه» و غيرهم قدس سرّهم بدان تصريح نمودهاند.
آية الله آشتياني مطلب را شرح ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
بازگشت به فهرست
نظر شيخ صدوق وشيخ مفيددرعدم عدم تحريف قرآن
شيخ صدوق قدس سرّه گويد: اعْتِقَادُنَا أنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي أنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَي عَلَي نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله هُوَمَا بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ لَيْسَ أكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ؛ وَ مَنْ نَسَبَ إلَيْنَا بِالْقَوْلِ بِأنَّهُ أكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ كَاذِبٌ . انتهي كلامه رفع مقامه.
«اعتقاد ما جماعت شيعه بر آن است كه: قرآني كه خداوند تعالي بر پيغمبرش محمّد صلی الله علیه و آله نازل نموده است همين قرآني است كه اينك در ميان دو صفحة جلد ميباشد و بيشتر از اين مقدار نيست، و اگر كسي به ما نسبت دهد كه قرآن زيادتر از اين مقدار بوده است او دروغگوست.» تمام شد كلام صدوق؛ عالي باد مقام او.
و امّا شيخ مفيد اگر چه از نقلي كه از وي اوَّلاً در «مسائل سَرَويّه» شده است چه بسا استظهار ميشود كه او قائل به تغيير در آن چيزي بوده است كه خداوند به جهت إعجاز فرو فرستاده است، الاَّ اينكه گفتار أخيرش صريح است در حمل آنچه كه در اين باب گفته شده است بر تغيير از جهت تأويل، و تنزيل، و تفسير. و اين مطلب را نسبت به جماعتي از أهل امامت داده است.
از مفيد حكايت نمودهاند كه گفته است: جماعتي از أهل امامت گفتهاند: از قرآن كلمهاي ناقص نگرديده است، و نه آيهاي، و نه سورهاي. وليكن از آن حذف شده است آنچه كه در مُصْحَف أميرالمومنين علیه السّلام ثابت بوده است از تأويل آن، و تفسير معاني آن براساس حقيقت تنزيل آن. و آنها مطالبي بود ثابت و نازل شده و اگر چه از جملة كلام الله تعالي كه قرآن معجزه باشد نبوده است. و گاهي اوقات تأويل قرآن را نيز قرآن نامند، خداوند تعالي ميفرمايد: وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أنْ يُقْضَي إلَيْكَ
وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[13] . «و شتاب مكن به خواندن قرآن پيش از آنكه وحيش به سوي تو آيد، و بگو: پروردگار من! علم مرا زياد كن.» در اينجا تأويل قرآن، قرآن ناميده شده است. و در اين حقيقت ميان أهل تفسير اختلافي نميباشد-انتهي كلامه رفع مقامه.
محقّق آشتياني مطلب را گسترش ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد:
مخالفت داشتن قرآني كه در نزد إمام علیه السّلام بوده است با آنچه در دست مردم است إجمالاً از حقايقي است كه احدي انكار آن را ننموده است. كلام در مخالفت اين قرآن مابينالدَّفَّتين است با آنچه كه به عنوان معجزه نازل شده است از جهت تحريف و زيادتي و نقصان اجمالاً.
بنابراين ما در اين بحث ميگوئيم: از جمهور أخباريّين و جمعي از محدّثين مانند شيخ جليل عليّ بن ابراهيم قُمّي و شاگردش: ثقةالإسلام كُلَيني و غيرهما قدس سرّهم به واسطة آنكه اخبار واردة در وقوع تحريف را بدون قدح در آنها نقل كردهاند، بخصوص به ملاحظة عنوانشان در مسأله، وقوع تغيير را مطلقاً ميتوان استنتاج نمود. و از بعضي از آنان وقوع تغيير و نقيصه را بدون زيادتي. چرا كه در عدم زيادتي ادّعاي اجماع نمودهاند؛ و از بعضي از ايشان نقل شده است كه: نزاع در زيادتي غير سوره، بلكه غير آيه است، زيرا كه زيادتي آن دو منافات با اعجاز قرآن فعلي در دست ما دارد به طور حتم و يقين؛ علاوه بر منافاتي كه با صريح قرآن دارد.
و مشهور ميان مجتهدين واُصوليّين، بلكه اكثر محدّثين، عدم وقوع تغيير است مطلقاً؛ بلكه جماعت بسياري بر اين مرام ادّعاي اجماع نمودهاند، بالاخصّ دربارة عدم زيادتي؛ و از مولي الفريد آقا محمّد باقر بهبهاني و جماعتي از متأخّرين نفي زيادتي نقل شده است.
تا اينكه ميفرمايد: و از كساني كه تصريح به اجماع بر عدم تغييرنمودهاند عَلَمُ الْهُدَي قدس سرّه ميباشد.
در اينجا مرحوم آشتياني عين عبارات سيّد مرتضي را به همان گونه كه ما در اينجا از شيخ طَبْرِسي نقل كرديم، حكايت ميكند و سپس ميفرمايد